ابومحمد
نویسه گردانی:
ʼBWMḤMD
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) عبداﷲبن اسماعیل میکالی . کاتب و ادیبی بلیغ. او صدهزار شعر از قدما و متأخرین از برداشت و گاهی بطرز ادبا شعر می سرود و از اوست :
یوم دجن قدتناهی طیبه
و حقیق ان یحیا بالمطر
هل یجوز الصحو فی اثنائه
ان ّ هذاالرأی من احدی الکبر.
(از تعلیقات ادیب پیشاوری بر تاریخ بیهقی ). و بیهقی گوید: و دیگری در باب جوانان نیکو گفته است :
ان الامور اذا الاحداث دبرها
دون الشیوخ تری فی بعضها خللا.
و از بوعلی اسحاق شنودم گفت بومحمد میکالی گفتی چه جای بعض است که فی کلّها خللا.
واژه های همانند
۷۰۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۶۴ ثانیه
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ربیع مرادی . مولی مراد. رجوع به ربیع... شود.
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) رشاطی . رجوع به عبداﷲبن علی بن عبداﷲبن علی اندلسی مری ... شود.
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) رشید عبدالواحد.دهمین از امرای موحدی مغرب . رجوع به رشید... شود.
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) رشید هارون بن مهدی بن منصور. رجوع به هارون الرشید... شود.
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) رشیدی السمرقندی . رجوع به رشید... شود.
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) رشیدی یا ارشدی سمرقندی . رجوع به رشیدی ... شود.
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) رؤبه بن عجاج . و کنیت دیگر او ابوالجحّاف . رجوع به رؤبه ... شود.
ابومحمد. [ اَم ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) روح بن عباده ٔ قیسی . محدث است .
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) روزبه بن المقفع. رجوع به ابن عبداﷲ.... شود.
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) روزبهان بن ابی نصر بقلی شیرازی . رجوع به روزبهان ... شود.