اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ابومنصور

نویسه گردانی: ʼBWMNṢWR
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) قایماز. مجاهدالدین بن عبداﷲ زینی . او در ابتدا خادم صاحب اربل زین الدین بود سپس او را آزاد کرد و فرزندان وی برتبه ٔ اتابکی رسیدند. پسر زین الدین ، مظفرالدین امور اربل را بدو محول کرد و او در آن شهر به اجرای عدل و دادکوشید و در آنجا مدرسه و خانقاهی بنا کرد و اوقافی بسیار بر آن دو تخصیص داد و سپس بموصل منتقل شد و ازجانب اتابک سیف الدین امور قلعه ٔ موصل بدو مفوض گردید و در اینجا نیز مدرسه ای بزرگ بساخت و مکتبی خاص برای ایتام بنا کرد و بر دجله پل دوّمی کرد. وفات او در صفر 595 هَ . ق . است . ادبا و شعرا او را مدحها گفته و بنام او کتاب نوشته اند. ابن اثیر کاتب او بود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۹۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن احمد. رجوع به ابومنصور عماره شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن ازهر. رجوع به ازهری ... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن بروی . محمدبن محمدبن محمد فقیه شافعی . رجوع به ابن بروی ... شود.
ابومنصور.[ اَ م َ ] (اِخ ) ابن بهرام بن خورشیدبن یزدیار. خال بهمنیار حکیم تلمیذ شیخ الرئیس بن سینا و ظاهراً او نیز یکی از فلاسفه ٔ عصر خویش بو...
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن جهیر محمدبن فخرالدوله . رجوع به ابن جهیر عمیدالدوله شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن دهان . رجوع به ابن دهان حسن بن محمد شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالرزاق طوسی . از بزرگزادگان طوس . او در حدود 335 هَ . ق . یا کمی پیش از آن از جانب ابوعلی احمدبن محمدبن م...
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عزالملوک ابوکالیجار (ملک ...) آخرین پادشاه آل بویه که فضل بن علی بن حسن بن ایوب مشهور به فضلویه حسنویه د...
ابومنصور. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن عساکر. فقیه شافعی عبدالرحمن بن حسن بن هبةاﷲبن عبداﷲ دمشقی . رجوع به عبدالرحمن ... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی نوکی . رجوع به ابومنصوربن ابی القاسم علی نوکی شود.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲۰ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.