اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ابومنصور

نویسه گردانی: ʼBWMNṢWR
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) مظفربن ابی الحسن بن اردشیر ابی منصور عبّادی الواعظ المروزی . ملقب به قطب الدین و معروف به امیر از اهل مرو. او یدی طولی در وعظ و تذکیر داشت با ادائی نیکو و مهارتی بی مثل که بدو مثَل زدندی و بر فضل او اهل عصر همداستان بودند. از مرو به بغداد رفت و نزدیک سه سال بدانجا بود و مجلس می گفت و از خلق قبولی تام یافت و خلیفه مقتفی لامراﷲ او را برسولی بسنجربن ملکشاه سلجوقی فرستاد پس از بازگشت از خراسان رسول خوزستان شد و در این سفر به عسکر مکرم در 547 هَ . ق . درگذشت و جنازه ٔ او را به بغداد بردند و در حظیره ٔ جنید معروف بخاک سپردند. ولادت او به سال 491 هَ . ق . بوده است .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۹۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۳ ثانیه
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) الاَّبی . او راست تاریخ ری . (کشف الظنون ).
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) الب ارسلان البالوی . معین الدوله . رجوع به معین الدوله ... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) بخاری . حسن بن نوح القمری . رجوع به حسن بن نوح ... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) بختیاربن ابی الحسن ملقب به عزالدوله . رجوع به بختیار... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) بروی طوسی . محمدبن محمد. یکی از مشاهیر فقهای شافعیّة. او را در علم کلام یدی طولی بود و فصاحت و طلاقتی بکمال داش...
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) بغدادی .عبدالقاهربن طاهربن محمد تمیمی . از مشاهیر ادباء و فقهای شافعیه است . او را در حساب و فرائض ید طولی بوده اس...
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) بویةبن الحسن ملقب به مؤیدالدوله . رجوع به مؤیدالدوله ... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) بهرام بن مافنه . رجوع به ابن مافنه و رجوع به بهرام ... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) بیستون بن وشمگیر. ملقب بظهیرالدوله . رجوع به بیستون ... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) پاوردی (شاید: باوردی ). او راست : معرفة الصحابة. (کشف الظنون ).
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۲۰ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.