ابومنصور
نویسه گردانی:
ʼBWMNṢWR
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) موریانی . خوندمیر در دستورالوزراء آرد: بروایت صاحب جامعالحکایات در سلک وزرای سلطان طغرل منتظم بود و پیوسته به ادای وظائف طاعات و روایت عبادات قیام مینمود هرصباح بعد از فریضه ٔ بامداد بر سر سجاده نشسته تا وقت طلوع آفتاب اوراد نماز خواندی بعد از آن سوار شده خود را بملازمت سلطان رسانیدی روزی پادشاه را مهمی روی نمود پگاه تر، کس بطلب وزیر فرستاد و ابومنصور بدستور به قرائت اوراد پرداخته فرستاده را جوابی نداد و چون انتظار صاحب اقتدار از حد اعتدال تجاوز نمود جمعی از اهل غمز و سعایت زبان بغیبت بگشوده بعرض رسانیدند که پیوسته ابومنصوربنا بر خودرائی و بی پروائی بحکم حضرت کشورستانی التفات نمی نماید و سرانجام مهام را در عهده ٔ تعویق گذاشته دیر بدیوان حاضر میگردد. از استماع این سخن سلطان در غضب رفت چون وزیر بپایه ٔ سریر سلطنت مسیر رسید، بانگ بر وی زد چرا بیگاه بدرگاه عالم پناه می آئی ؟ ابومنصور جواب داد که من بنده ٔ پروردگار عالمیانم و چاکرشهریار جهانیان و با خود نذر کرده ام که تا هر صباح از عرض بندگی و نیاز بدرگاه کریم کارساز بازنپردازم خود را در سلک ایستادگان بارگاه پادشاه منتظم نسازم نایره ٔ غضب پادشاهی از استماع این کلمات آبدار تسکین یافت و پرتو عنایت و التفات برحال ابومنصور تافت .
واژه های همانند
۱۹۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۹ ثانیه
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) دبیر خوارزمشاه آلتونتاش . رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 79 شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) دوانی قراتکین حاکم غرجستان بزمان محمود غزنوی . ممدوح فرخی در قصیده ای بمطلع:مرا دلیست که از چشم من رسیده بجان ...
ابومنصور.[ اَ م َ ] (اِخ ) دیلمی . او راست : فوائد ابی منصور.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) دیوان بان ، بزمان مسعود غزنوی . رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 159 و 553 شود.
ابومنصور. [ اَ م َ] (اِخ ) ربیب الدوله . رجوع به حسین بن محمد.. شود.
ابومنصور. [ اَ م َ] (اِخ ) زاذان . محدث است و هشیم از او روایت کند.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) سبکتکین . سیف الدوله . رجوع به سبکتکین شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) سعدبن بشر. طبیب مشهور بیمارستان بغداد. او اول کس است که فصد و تبرید را بجای ادویه ٔ محرکه در امراض دموی دماغ ب...
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) سکونی . محدث است . او از عمروبن قیس و از او یحیی بن صالح و علی بن عیاش روایت کنند.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) سلیم . محدث است .