گفتگو درباره واژه گزارش تخلف ابونصر نویسه گردانی: ʼBWNṢR ابونصر.[ اَ ن َ ] (اِخ ) (قصر...) موضعی است به یک فرسنگی جنوب شیراز. بر فراز تلی و بدانجا آثاری از پادشاهان قدیم و نقوشی باقی است . ۞ واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۲۵۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۳ ثانیه واژه معنی ابونصر ابونصر. [اَ ن َ ] (اِخ ) اقطع. رجوع به احمدبن محمد... شود. ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) اوّابی . محمدبن احمد فدوخی . از مشاهیر کتاب و ادبا. کاتب وزیربن هبیره . وفات او به سال 557 هَ . ق . رساله ٔ ادبیه ٔ چن... ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) بامیانی . رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 271 شود. ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) برغشی (درتاریخ بیهقی چ ادیب یکجا مرغشی در مواضع دیگر بزغشی ). رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 372، 681 و 688 شود. ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) بستی . دبیر. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب صص 152 - 153 شود. ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) بشر. محدث است . ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ](اِخ ) بشربن حارث بن عبدالرحمن بن عطأبن هلال بن ماهان بن بعبور (بغپور؟) مروزی ما ترسامی حافی ساکن بغداد.صوفی مشهور. متوف... ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) بشر حافی . رجوع به ابونصر بشربن حارث بن عبدالرحمن بن عطأبن هلال مروزی ... و بشر حافی شود. ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) بهاءالدوله فیروز از سلاطین آل بویه (379 - 403 هَ . ق .). رجوع به بهاءالدوله ... شود. ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) بیان بن نصر. محدث است . تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ صفحه ۹ از ۲۶ ۱۰ ۱۱ ۱۲ ۱۳ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود