اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ابونصر

نویسه گردانی: ʼBWNṢR
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) پلنگ . نوازنده ای بدربار محمود سبکتکین غزنوی :
بخاصه کز هوا شبگیر آواز کلنگ آید
ز کاخ میر بانگ رود بونصر پلنگ آید

فرخی .


و ظاهراً در بیت ذیل نیز مراد از بونصر همین بونصر پلنگ است :
بونصر تو در پرده ٔ عشاق رهی زن
بوعمرو تو اندر صفت گل غزلی گوی .

فرخی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۵۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) طبیبی به زمان شاه عباس اول صفوی . رجوع به ابونصر اصفهانی ... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) تابعی است . او از ابن عباس و از او خلیفةبن حصین روایت کند.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) صاحب یا خواهرزادة اصمعی و نام او احمدبن حاتم است .
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) (سرهنگ ...) از امرای زمان مسعود. رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 464 و 466 شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) شاعری است باستانی و این یک بیت از او در لغت نامه ٔ اسدی برای کلمه ٔ پنجره شاهد آمده است :سوی باغ گل باید اکنون ...
ابونصر.[ اَ ن َ ] (اِخ ) نوازنده ای به دربار محمود غزنوی :بونصر تو در پرده ٔ عشاق رهی زن بوعمرو تو اندر صفت گل غزفی گوی . فرخی .و رجوع به ابو...
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) از علمای دربار علی بن مأمون خوارزمشاه که محمود غزنوی آنان را بغزنین خواست . رجوع به حبط 1 ص 356 و رجوع به ابون...
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) (شیخ ...) جامی در نفحات الانس آرد که شیخ الاسلام گفت او سفرهای نیکو کرده بود و مشایخ بسیار دیده . شیخ ابوعمر و اسکا...
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) صحابی است و در غزوه ٔ خیبر ذکر او آمده است .
ابونصر.[ اَ ن َ ] (اِخ ) (قصر...) موضعی است به یک فرسنگی جنوب شیراز. بر فراز تلی و بدانجا آثاری از پادشاهان قدیم و نقوشی باقی است . ۞
« قبلی صفحه ۱ از ۲۶ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.