ابونصر
نویسه گردانی:
ʼBWNṢR
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) وراق . نام این شخص در بعض نسخ شاهنامه از جمله چاپ پاریس ضمن تاریخ انجام شاهنامه آمده است :
ابونصر وراق بسیار نیز
بدین نامه از مهتران یافت چیز.
بموجب حکایتی که در چهارمقاله ٔ نظامی عروضی آمده است اسماعیل ورّاق پدر ارزقی شاعر آنگاه که فردوسی از غزنین بهرات میشد او را در خانه ٔ خود پناه داد، محتمل است که ابونصر وراق کنیت و شهرت اسماعیل باشد و اسماعیل چون راوی و ناسخی شاهنامه را روایت و استنساخ میکرده است .
واژه های همانند
۲۵۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) حَمیل یا حُمَیْل . رجوع به ابونصر غفاری شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) خباز. در مائه ٔ چهارم هجریه بوده است و از مشایخ کازرگاه هرات است . شیخ الاسلام گوید: که وی مردی بزرگ بود و با ق...
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) خسرو فیروز. رحیم از سلاطین آل بویه (440 - 447 هَ . ق .). رجوع به خسرو فیروز... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) خلیل بن احمد. رجوع به خلیل بن احمد... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) (خواجه ...) برادر خواجه ابوالفرج عالی بن المظفر. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 242 شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) خوافی . رجوع بتاریخ بیهقی چ ادیب ص 241 و 242 شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) الدّبوسی . فقیهی است و او راست : کتابی در علم الشروط و السجلات .
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) دقاق بن تتش بن الب ارسلان سلجوقی که در شام حکومت میراند. رجوع به دقاق .... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ](اِخ ) دیلمی . او راست : مسندالفردوس . و این کتاب را شیخ شهاب الدین احمدبن علی بن حجر العسقلانی مختصر کرده و تسدیس القوس فی ...
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) دیوان بان بزمان مسعود غزنوی . رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 349 و 553 شود.