ابونصر
نویسه گردانی:
ʼBWNṢR
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) وراق . نام این شخص در بعض نسخ شاهنامه از جمله چاپ پاریس ضمن تاریخ انجام شاهنامه آمده است :
ابونصر وراق بسیار نیز
بدین نامه از مهتران یافت چیز.
بموجب حکایتی که در چهارمقاله ٔ نظامی عروضی آمده است اسماعیل ورّاق پدر ارزقی شاعر آنگاه که فردوسی از غزنین بهرات میشد او را در خانه ٔ خود پناه داد، محتمل است که ابونصر وراق کنیت و شهرت اسماعیل باشد و اسماعیل چون راوی و ناسخی شاهنامه را روایت و استنساخ میکرده است .
واژه های همانند
۲۵۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) محمدبن اسماعیل بن عبدالوارث دمجی (ومجی ؟). رجوع به محمد... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) محمدبن جهیر موصلی . رجوع به محمد.. و رجوع به ابن جهیر فخرالدوله شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) محمدبن خلف العسقلانی . محدث است .
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) محمدبن سائب کلبی . رجوع به محمد... و رجوع به کلبی ... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ] (اِخ ) محمدبن عبدالجبار عتبی الشاعر. مؤلف تاریخ یمینی . رجوع به عتبی و رجوع به ابومنصور عتبی شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) محمدبن عبدالرحمن . رجوع به محمد... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲ شافعی . رجوع به محمد... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲ اکلوذانی . رجوع به کلوذانی ابونصر... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) محمدبن علی بن ودعان موصلی . متوفی به سال 494 هَ . ق . او راست : کتاب اربعین . و صاحب کشف الظنون در موضع دیگر ابونصر...
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) محمدبن قیس . محدث است .