اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ابونصر

نویسه گردانی: ʼBWNṢR
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) وراق . نام این شخص در بعض نسخ شاهنامه از جمله چاپ پاریس ضمن تاریخ انجام شاهنامه آمده است :
ابونصر وراق بسیار نیز
بدین نامه از مهتران یافت چیز.
بموجب حکایتی که در چهارمقاله ٔ نظامی عروضی آمده است اسماعیل ورّاق پدر ارزقی شاعر آنگاه که فردوسی از غزنین بهرات میشد او را در خانه ٔ خود پناه داد، محتمل است که ابونصر وراق کنیت و شهرت اسماعیل باشد و اسماعیل چون راوی و ناسخی شاهنامه را روایت و استنساخ میکرده است .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۵۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) علی بن احمد طوسی متخلص به اسدی . رجوع به اسدی ... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) علی بن هبةاﷲبن ماکولا. رجوع به علی ... و رجوع به ابن ماکولا ابونصر... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) عمیدالملک کندری . محمدبن منصوربن محمد. رجوع به عمیدالملک کندری شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) غفاری . حُمیل . صحابی است . (قاموس ). و صاحب تاج العروس گوید: در بعض نسخ قاموس هست که حمیل لقب ابونضره (با ضاد مع...
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) فارابی . ۞ ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء گوید: محمدبن محمدبن اوزلغبن طرخان . از شهر فاراب است و آن شهریست از بلا...
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) فارابی . اسماعیل بن حمادالجوهری صاحب صحاح اللغة. رجوع به اسماعیل ... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) فارسی . رسول از جانب امیر نوح سامانی نزد امیر ناصرالدین سبکتکین در وقعه ٔ عصیان ابوعلی سیمجور و فایق . رجوع به حبط...
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) فارسی . هبةاﷲ ملقب به نظام الدین قوام الملک . رجوع به قوام الملک ... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) فتح بن سعید موصلی . رجوع به فتح ... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) فتح بن شحرف بن داود الکشی . رجوع به فتح ... شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.