اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ابه

نویسه گردانی: ʼBH
ابه . [ اُب ْ ب َ ] (اِخ ) نام شهریست به افریقیه از ناحیه ٔ اُرِبس و میان آن و قیروان سه روزه راه باشد. این شهر بکثرت فواکه مشهور و بدانجا زعفران زرع شود و از آن بلد است ، ابوالقاسم عبدالرحمن بن عبدالمعطی بن احمد انصاری اُبّی و او از ابی حفص عمربن اسماعیل برقی روایت کند و از او ابوجعفر احمدبن یحیی الجارودی به مصر روایت آرد. و نیز از آنجاست ابوالعباس احمدبن محمد الابّی ادیب و شاعر. وی به یمن مسافرت کرد و در آنجا درک صحبت الوزیر العیدی کرد و به مصر بازگشت و در آنجا اقامت گزید و هم در مصر به سال 598 هَ . ق . درگذشت . (از معجم البلدان یاقوت ). و رجوع به مراصدالاطلاع و روضات الجنات ص 330 س 39 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
ابه زاده . [ ] (اِخ ) عبداﷲ افندی . او در سلطنت احمد ثالث سلطان عثمانی دوبار مسند مشیخت یافت . در 1096 هَ . ق . بحلب و در 1100 در مصر و در 1103...
چال ابه . [ اُب ْ ب َ ] (اِخ ) قریه ای است از قرای ورامین . (مرآت البلدان ج 4 ص 73).
ابه چاروا. [ اُب ْ ب َ چارْ ] (اِخ ) اُبه ای است در صحرای اترک در جنوب شرقی ابّه ٔ موسی خان .
ابه ٔ سفلی . [ اَب ْ ب َ ی ِ س ُ لا ] (اِخ ) قریه ای است از لحج .
ابه ٔ علیا. [ اَب ْ ب َ ی ِ ع ُل ْ ] (اِخ ) قریه ای است از لحج .
ایل و ابه . [ ل ُ اُب ْ ب َ / ب ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کسان و بستگان وخویشان : فلان آمد با ایل و ابه اش ؛ با همه کسانش و بستگانش و فرزند...
ابه ٔ موسی خان . [ اُب ْ ب َ ی ِ سا ] (اِخ ) ابّه ای است بصحرای اترک ، واقع در شمال غربی اُبه ٔ چاروا.
آبه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ) لیزابه و لعابی که با جنین توأم برآید از شکم مادر. سخد. شاهد. نخط.
آبه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ) در نوشابه و شورآبه و دوآبه ، آب .
آبه . [ آب ْ ب َ / ب ِ ] (اِ) در زبان کودکان خُرد، آب .
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.