گفتگو درباره واژه گزارش تخلف اثوار نویسه گردانی: ʼṮWʼR اثوار. [ اَث ْ ](ع اِ) ج ِ ثور. گاوان نر. || لخت های بزرگ از پینو ۞ . (منتهی الارب ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه واژه معنی اثوار اثوار. [ اَث ْ ] (اِخ ) ریگی ۞ است در جانب سندالابارق که در قسمت سفلی وتِدات است و حازمی گفته که آن ریگزاری است در بلاد عبداﷲبن غطفا... اسوار اسوار. [ اَس ْ ] (ص ، اِ) (در پهلوی : اسوار ۞ ، اوستایی : اسبارای ۞ ، بمعنی برنده ٔ اسب ۞ ) سوار. فارس . مقابل پیاده . (انجمن آرا). || نامی ... اسوار اسوار. [ اَس ْ ] (ع اِ) ج ِ سور. (دهار). باروها. باره ها: جوانب حصار و حواشی اسوار به افراد امراء و آحاد کبراء لشکر سپرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). اسوار اسوار. [ اِس ْ/ اُس ْ ] (معرب ، ص ، اِ) (معرب از فارسی ) قائد فارسیان : الاسوار [ بالکسر ]، من اساورةالفرس ، عجمی معرب ، و هو الرامی و قیل الفارس... اسوار اسوار. [ اُس ْ ] (ع اِ) دست ورنجن . (ربنجنی ). دست برنجن . سوار. یاره .ج ، اَسْوِرَة، اَساوِر، اَساوِرَة. (منتهی الارب ). اسوار اسوار. [ اَس ْ ] (اِخ ) مردی است از ملوک گیلان که پدر او شیرویه نام داشته و پسر وی را مرداویج میگفتند یعنی مردآویز. و او به «اسفار» مشهور ... اسوار اسوار. [ اَس ْ] (اِخ ) شهری است از ولایت صعید مصر که راه ولایت نوبه بر چهارفرسخی آن شهر واقع است و کوهی است بر جنوب آن که رود نیل از پ... اسوار اسوار. [ اَس ْ / اُس ْ ] (اِخ ) دهی است به اصفهان و از آنجاست محسن اسواری و محمدبن احمد اسواری . موسی اسوار موسی اَسوار (۳ مرداد ۱۳۳۲ – ۳ شهریور ۱۴۰۴) مترجم ایرانی و عضو پیوستهی فرهنگستان زبان و ادب فارسی بود.[۱] او آثار برخی از شاعران و نویسندگان عرب مانند... نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود