گفتگو درباره واژه گزارش تخلف اثول نویسه گردانی: ʼṮWL اثول . [ اَ وَ ] (ع ص ) دیوانه . (زوزنی ).احمق . || کم نصرت . کم خیر. || سست کار. || سست رو. || تکه ٔ ۞ دیوانه . ج ، ثول . (منتهی الارب ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۴۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه واژه معنی عسول عسول . [ ع ُ ] (ع مص ) سخت جنبیدن نیزه . (از منتهی الارب ): عسل الرمح ؛ اهتزاز آن نیزه شدید شد. (از اقرب الموارد). عَسْل . عَسَلان . و رجوع ب... عسول عسول . [ ع ُ ] (ع اِ) ج ِ عَسَل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عسل شود. بحر اصول بحر اصول . [ ب َ رِ اُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بحر نغمه . وزن نغمه که در عرف هند تال گویند چنانچه بحر شعر وزن شعر به اصطلاح عروضیان . (آن... ادا اصول ادا اصول . [ اَ اُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) ادا و اصول . ناز. نمودن کراهت و غیره . اصول دار اصول دار. [ اُ ] (نف مرکب ) در هیأت نوازندگان کسی را گویند که اصول نگاه دارد یا با اشارات دست و چوب و با ضرب آنان را به اصول رهبری کند.... اصول دین اصول دین . [ اُ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ۞ اصول جمع اصل است و در لغت چیزیست که چیز دیگری بر آن مبتنی شود و دین در لغت بمعنی جزاست... اصول سته اصول سته . [ اُ ل ِ س ِت ْ ت َ ] (اِخ ) اصول سته پیش ایشان [یعنی علمای حدیث ] عبارتست از صحیح محمد اسماعیل حنفی البخاری ، صحیح ابوالحسین ... اصول فقه اصول فقه . [ اُ ل ِ ف ِق ْه ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) علمی است که بدان استنباط احکام شرعی فرعی از ادله ٔ اجمالی آنها شناخته میشود. و موض... اصول منطق فرنودسار = منطق- اصول منطق ادا و اصول ادا و اصول . [ اَ وُ اُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) ادا اصول . رجوع به ادا شود.- ادا و اصول درآوردن ؛ در تداول عوام ، کراهت به تصنع نمودن . تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۵ ۳ ۴ ۵ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود