اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

احمر

نویسه گردانی: ʼḤMR
احمر. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابان بن عثمان بن یحیی بن زکریا اللؤلؤی البجلی . مکنی به ابوعبداﷲ مولی بجلی . ابوجعفر طوسی ذکر او در کتاب اخبار مصنفی الامامیه آورده و گفته است : اصل او از کوفه است و مسکن او گاه کوفه و گاه بصره بود و از اهل بصره ابوعبیدة معمربن المثنی و ابوعبداﷲ محمدبن سلام الجمحی از او علم آموختند و در اخبار شعراء و نسب و ایام از وی بسیار روایت کرده اند و او خود از ابوعبداﷲ و ابوالحسن موسی بن جعفر روایت کند و از مصنفات وی جز کتابی که در آن مبداء و مبعث و مغازی و وفاة و سقیفه و ردّه را گرد کرده دیده نشده است . (معجم الادباء چ مارگلیوث ج 1 ص 35)(روضات الجنات ص 271). و رجوع به ابان بن عثمان شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
احمر. [ اَ م َ ] (ع ص ، اِ) سرخ . سرخ رنگ . ج ، حُمر، احامر: رجل احمر؛ مرد سرخ . || احمر و اسود؛ عجم و عرب ، از آنکه غالب بر لون عجم بیاض و ...
احمر. [ اَ م َ ] (اِخ ) نام جانوری مانند سگ که در عهد بهلول شاه پیدا شده بود. (مؤید الفضلاء از دستور). (ظاهراً این جانور و هم بهلول شاه از اف...
احمر. [اَ م َ ] (اِخ ) (بحر...) خلیج احمر. (حبط ج 2 ص 409) (مجمل التواریخ والقصص ص 470). رجوع به بحر احمر شود.
احمر. [ اَ م َ ] (اِخ ) مُلک شام . رجوع به ابیض شود.
احمر. [ اَ م َ ] (اِخ ) قلعه ای است در سواحل بحر شام که معروف به عثلیث است . (مراصد).
احمر. [ اَ م َ ] (اِخ ) نام کوهی بمکه و آن یکی از اَخشبان است ، و بر قعیقعان مشرف است و آنرا در جاهلیت اعرف میگفتند. (مراصد).
احمر. [ اَ م َ ] (اِخ ) ناحیه ای است به اندلس ازاعمال سرقسطه که آنرا وادی الاحمر گویند. (مراصد).
احمر. [ اَ م َ ] (اِخ ) نام مولای رسول صلی اﷲ علیه و آله .
احمر. [ اَ م َ ] (اِخ ) نام مولای ام ّسلمه رضی اﷲ عنها.
احمر. [ اَ م َ ] (اِخ ) نام چند تن از صحابه است .
« قبلی صفحه ۱ از ۶ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.