گفتگو درباره واژه گزارش تخلف ادمان نویسه گردانی: ʼDMAN ادمان . [ اُ ] (اِخ ) یعقوب گوید: شعبه و شکافیست در جانب راست بدر و تا بدر سه میل مسافت دارد. کثیر گوید:لمن الدیارُ بأبرق الحنان فالبُرق فالهضبات من اُدمان .(معجم البلدان ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه واژه معنی ادمان ادمان . [ اِ ] (ع مص ) پیوسته کاری کردن . (تاج المصادر بیهقی ). پیوسته و همواره کردن چیزی را. دائم کردن کاری را. (غیاث اللغات ) : رفتن تیر ... ادمان ادمان . [ اَ ] (ع اِ) نوعی درخت که در گرما می روید. || آفتی است که به خرمابن عارض شود. (منتهی الارب ). ادمان ادمان . [ اَ دَ ] (ع اِ) نام درختی است . || پوسیدگی و سیاهی تنه ٔ خرمابن .پوسیدگی و سیاهی که به خرمابن رسد. (منتهی الارب ). ادمان ادمان . [ اُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ آدم . مردم گندم گون . گندم گونان . || آهوی سفید. (مهذب الاسماء). نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود