ادی
نویسه گردانی:
ʼDY
ادی . [ اَ دی ی ] (ع ص ) آوند خرد. خیک خرد. یا آوند میانه . خیک میانه . || مرد سبک و چالاک . || مال اندک . || ثوب ادی ؛ جامه ٔ فراخ .یدی ّ. || (اِ) آمادگی : نحن علی اَدی ّالصلوة؛ ما بر آمادگی نمازیم . || ساز. یراق .
واژه های همانند
۵۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
عدی . [ ع ُ دا / ع ِ دا ] (ع ص ، اِ) دشمنان . اسم جمع است . یقال هؤلاء قوم عدی ؛أی اعداء. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) و یقال العِدی ال...
عدی . [ ع ِ دا ] (ع اِ) کرانه ٔ وادی . || چوب که میان دو چوب باشد. || سنگ تنک که بدان چیزی را پوشند. || دور شوندگان . (اقرب الموارد) ...
عدی . [ ع َ دی ی ] (ع اِ) گروه مردم که مهیای قتال باشند. || پیشروان جنگ . و قیل أول من یحمل من الرحالة. (قطرالمحیط) (از اقرب الموارد)...
عدی . [ ع َ دی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به عدی بن افلت . رجوع به عدی بن افلت شود. || نسبت است به عدی بن جندب . رجوع به عدی بن جندب ش...
عدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) قبیله ای است و عدوی یا عِدی منسوب بدان است . (از اقرب الموارد) (از قطرالمحیط) (منتهی الارب ).
عدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ )جدی جاهلی است . فرزندان او بطنی از نجارند از آنهاست انس بن مالک و جماعتی از صحابه . (از اعلام زرکلی ).
عدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) جدی است جاهلی . فرزندان او بطنی از بنی مزیقیااند. (از اعلام زرکلی ).
عدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) جدی است جاهلی . فرزندان او بطنی از فزارةاند. از جمله بنو بدر است که مسکن آنها به نواحی قلپوبیة به دیار مصر بود. (...
عدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) جدی است جاهلی . فرزندان او بطنی از قضاعه اند. (از اعلام زرکلی ).
عدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) جدی است جاهلی . فرزندان او بطنی از لخم از قحطانیه اند. (از اعلام زرکلی ).