اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اذن

نویسه گردانی: ʼḎN
اذن . [ اِ ] (ع مص ، اِمص ) دستوری . (منتهی الارب ). دستوری دادن . (زوزنی ). بار. اجازه . اجازت . رخصت :5 و پسرش را بدیوان آوردند و موقوف کردند تا مقرر گردد باذن اﷲ. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 324).
بگفتا اذن خواهی چیست از من
چه بهتر کور را از چشم روشن .

جامی .


- اذن دادن ؛ دستوری دادن . رخصت دادن . جایز شمردن . مرخص کردن . اجازه .
|| امر. فرمان . (غیاث اللغات ). || دانست : فعله باذنی ؛ کرد آنرا بدانست من . (منتهی الارب ). || دانستن . بدانستن . (زوزنی ). || گوش داشتن . (زوزنی ). گوش فراداشتن . || اِباحه . در لغت بمعنی اعلام است ودر شرع برداشتن و رفع کردن مانع از تصرف است و رها کردن و اجازه دادن در تصرف است برای کسی که شرعاً ممنوع از تصرف بوده است . (تعریفات جرجانی ). بکسر و سکون ذال معجمه ؛ در لغت اعلام به اجازه ٔ آزادی عمل در چیزیست . و در شرع موقوف داشتن و رفع محرومیت است خواه محرومیتی که برای غلام و کنیز پیش آید و خواه محرومیتی که برای اطفال نابالغ متصور است باشد. و آنکس که محرومیت از او برداشته شده بلسان شریعت ، مسمی به مأذون است . هکذا یستفاد من جامعالرموز. (کشاف اصطلاحات الفنون ).
- اذن فحوی .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
اصل اذن . [ اَ ل ِ اُ ذُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به اصل الاذن شود.
اذن الدب . [اُ ذُ نُدْ دُب ب ] (ع اِ مرکب ) ۞ دم کرده و جوشانده ٔ مشتی از آن بهترین مدر بول است و شوینده ٔ گرده ها و خوردن جوشانده و دم کرد...
اذن الدلو. [ اُ ذُ نُدْ دَل ْوْ ] (ع اِ مرکب ) گوشه ٔ دلو. (مهذب الاسماء). دسته ٔ دلو.
اذن الشاة.[ اُ ذُ نُش ْ شا ] (ع اِ مرکب ) آذان الارنب . آذان الشاة. رجوع به اذن الارنب و آذان الارنب و آذان الشاة شود.
اذن الفار. [ اُ ذُ نُل ْ ] (ع اِ مرکب ) ۞ آذان الفار. گوش موش .- اذن الفار بستانی ۞ . رجوع به آذان الفار شود.
اذن القاضی . [ اُ ذُ نُل ْ ] (ع اِ مرکب ) ۞ اذن القسیس . و بعضی گفته اند که آن نوعی از همیشک جوان ۞ باشد. رجوع به آذان القاضی و آذان القس...
اذن القسیس . [ اُ ذُ نُل ْ ق ِس ْ سی ] (ع اِ مرکب )اذن القاضی . رجوع به آذان القسیس و آذان القاضی شود.
اذن الارنب . [ اُ ذُ نُل ْ اَ ن َ ] (ع اِ مرکب ) ۞ خرگوشک . لصف . (منتهی الارب ). لصیقی . آذان الغزال . آذان الشاة. آذان الأرنب . رجوع به آذان ...
اذن الحمار. [ اُ ذُ نُل ْ ح ِ ] (ع اِ مرکب ) ۞ گیاهی است . (منتهی الارب ). گیاهی است بیخ آن چون گزری بزرگ و شیرین و آن را خورند. گیاهی ...
غدد خلف اذن . [ غ ُ دَ دِ خ َ ف ِ اُ ذُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غدد بناگوشی . رجوع به غدد بناگوشی شود.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.