ارآء
نویسه گردانی:
ʼRʼAʼ
ارآء. [ اِرْ ] (ع مص ) اِرْءاء. صاحب رأی و دریافت گردیدن . || رأی دیدن . (زوزنی ). رأی اندیشیدن . || ظاهر شدن حماقت و گولی کسی . || نمودن . اراء. اَراة. (تاج المصادر بیهقی ). || بیمار شُش شدن . || ارآء رایت ؛ بر زمین زدن نیزه را. || کاری کردن که او را نیک پندارند. || جنبانیدن هر دو پلک را در دیدن . || دیدن در آینه پس پری زده شدن . || پیرو قول بعض فقهاء شدن . || بسیار شدن خوبی و نیکوئی دیدار کسی . || پدیدار شدن اثر آبستنی در پستانهای شتر یا گوسفند. || برگردیدن سر بینی شتر بجانب حلق وی . || نمودن خدای تعالی کسی را عذاب وهلاک : اری اﷲ بفلان کذا و کذا؛ أی اری الناس به العذاب و الهلاک و لایقال ذلک الاّ فی الشر. (تاج العروس ).
واژه های همانند
۷۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
مائده آرا. [ ءِ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آرایش دهنده ٔ خوان . آنچه سفره را زینت بخشد : خوان غم را پر طاوس مگس ران بچه کاربند آن مائده آرای بطر ...
مجلس آرا. [ م َ ل ِ ] (نف مرکب ) مجلس آرای . مجلس آراینده . آن که با سخنان مطبوع حضار را خوش و سرگرم کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آن ک...
مدحت آرا. [ م ِ ح َ ] (نف مرکب ) مدح گستر. مدیحه سرا.
معنی آرا. [ م َ ] (نف مرکب ) معنی آفرین . رجوع به معنی آفرین و ماده ٔ بعد شود.
موکب آرا. [ م َ / مُو ک ِ ] (نف مرکب ) موکب آرای . آرایشگر موکب شاهی . (از یادداشت مؤلف ). آراینده ٔگروه ملتزمان رکاب . رجوع به موکب و موکب آ...
میدان آرا. [ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) میدان آرای . آراینده ٔ میدان . میدان آراینده . سوارکار ماهر که در میدان جنگ یا گوی بازی با اسب هنرنمایی ک...
نکته آرا. [ ن ُ ت َ / ت ِ] (نف مرکب ) نکته آرای . آنکه با سخن های لطیف کلام خودرا می آراید. (ناظم الاطباء). نکته پرداز : چو ناصح از او نکته آرا...
اختلاف نظر ها، پراکندگی نظرها
خدا را بهتر شناختن همراه با آرایش عرفانی روح از هر نوع پلیدی و گناه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.