اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ارداء

نویسه گردانی: ʼRDʼʼ
ارداء. [ اِ ] (ع مص ) لاغر کردن . (منتهی الارب ). || هلاک کردن . (تاج المصادر بیهقی ). هلاک ساختن . (منتهی الارب ). || در مشقت انداختن . (منتهی الارب ). در مشقت افکندن . || در چاه افکندن : ارداه فی البئر. || درگذشتن ازسِنّی از سنین عمر: اردی علی ستین ؛ گذشت از شصت . (منتهی الارب ). || افزون شدن . (تاج المصادر بیهقی ). بسیار شدن ، چنانکه گوسفندان کسی : اردَت غنمه ؛ بسیار شدند گوسپندان او. (منتهی الارب ). || برفتار ردی راندن اسب را. راندن برفتار ردی . (منتهی الارب ). || اعانت کردن . (منتهی الارب ). یاری دادن . (تاج المصادر بیهقی ). یاری کردن . (زوزنی ). || افزودن بر: اَرداء علی مِاءة؛ افزود بر صد. (منتهی الارب ). || فروگذاشتن ، چنانکه پرده را: ارداء الستر. || یار کسی شدن . (منتهی الارب ). یار شدن کسی را. || آرام دادن . (منتهی الارب ). || تباه کردن . (تاج المصادربیهقی ) (منتهی الارب ). فاسد کردن . || ستون نهادن دیوار را. (منتهی الارب ). || برقرارداشتن . ثابت کردن چیزی را. || بگفت بر خود ثابت کردن چیزیرا. (منتهی الارب ). || کارهیچکاره کردن . || بهیچکاره رسیدن . (منتهی الارب ). بشی ٔ ردی رسیدن یعنی مصاب شدن به أمر بد.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
ارداء. [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ رَدی ّ.
ارداء. [ اَ دَءْ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از ردائت . ردی تر. بدتر: و ارداءالمیاه ماء دارابجرد. (صورالاقالیم اصطخری ). و اردؤها [ اردؤ انواع الزرنی...
اردٔاء. [ اَ دِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ رَدی ٔ.
اردا. [ اَ ] (اوستایی ، ص ) ارتا. ارت . ارد. مأخوذ از اَرتَه و اَرِتَه اوستائی و رتَه سانسکریت بمعنی درستی و راستی و پاکی و تقدس و مجازاً مقد...
اردا. [ اُ ] (اِخ ) اولین از خانان آق اردو در دشت قبچاق شرقی (623 - 679 هَ . ق .).
اردا. [ اُ ] (اِخ ) (خاندان ...) یکی از قبایل آق اردو. چون باتو مقتدرترین پسران جوجی بود، اردا پسرش هم که جانشین او گردید وممالک ماورای سیح...
اردع . [ اَ دَ ] (ع ص ) گوسپند سیاه سینه ٔسپیدبدن . مؤنث : رَدْعاء. (منتهی الارب ). ج ، رُدع .
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.