اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ارقم

نویسه گردانی: ʼRQM
ارقم . [ اَ ق َ ] (ع ص ، اِ) ۞ ارقش . مارپیسه . (منتهی الأرب ). مار سیاه و سپید. (مهذب الاسماء) (مؤید الفضلاء). مار ابلق سپید و سیاه . ماری که در پوست آن نقش سیاه و سپید باشد، چنانکه گوئی نوشته اند. مار سیاه که نقطه های سفید بر پشت دارد. (غیاث ). نوعی از مار که زهری سخت کشنده دارد و گویند او بدترین مارها باشد. مار نابکار. ماری که خطهای سرخ و سیاه و خاکی رنگ دارد. || یا مار نر و ماده ٔ آن رقشاء است . ج ، اَراقم . (منتهی الأرب ) :
شیری که شهنشاه بدان شیر نهد روی
از بیم شود موی بر او افعی ارقم .

فرخی .


مبارزان را گردد در آن زمین از بیم
بدست نیزه و زوبین چو افعی ارقم .

فرخی .


خاقانیا ز عالم وحشت مجوی انس
کانفاس عیسی از دم ارقم نیافت کس .

خاقانی .


با لطف کفش گرفت تریاق
چون چشم گوزن ، کام ارقم .

خاقانی .


عقرب ندانم امادارد مثال ارقم
از رنگ خشت پخته سنگ رخام و مرمر.

خاقانی .


صد کاسه انگبین را یک قطره بس بود
زان چاشنی که در بن دندان ارقم است .

ظهیر فاریابی .


خلاف حضرت تو موی کرده بر تن اعدا
ز باد رمح تو افعی ، ز بیم تیغ تو ارقم .

امامی هروی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
ارقم . [ اَ ق َ ] (اِخ ) حیّی است از تغلب . (منتهی الأرب ).
ارقم . [ اَ ق َ ] (اِخ ) ابن ابی الارقم عبدمناف بن اسدبن عبداﷲ عمربن مخزوم . صحابی رفیعالشأن . فقط شش تن از صحابه بر او در اسلام آوردن سبق...
ارقم . [ اَ ق َ ] (اِخ ) ابن عبدمناف بن عبداﷲ. رجوع به ارقم بن ابی الارقم شود.
ارقم . [ اَ ق َ ] (اِخ ) ابن هاشم بن عبدالمطلب بن عبدمناف . پدر شفا و او مادر سایب و او جدّ ابوعبداﷲ محمدبن ادریس بن عباس بن عثمان بن شافعبن ...
ارقم . [ اَ ق َ ] (اِخ ) (سناءالدّین ... فارسی ) (امیر) برادر اتابک دکله که ممالک فارس در تحت تصرف و فرمان او بود و از حدّ مکران تا ساحل عما...
جوز ارقم . [ ج َ / جُو زِ اَ ق َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بیخ گیاهی است مستدیر بقدر گردکانی و سفید و مصمت و زودشکن و در طعم شبیه به شاه بلو...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.