اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ازد

نویسه گردانی: ʼZD
ازد. [ اَ ] (اِخ ) پدر قبیله ای است در یمن که جمیع انصار از اولاد اویند و پدرش غوث نام داشت واو را ازد شنوءة و ازد عمان و ازدالسراة نیز گویند.(منتهی الارب ). ۞ مؤلف مجمل التواریخ گوید: سبا در عهد قیداربن اسماعیل پیغمبربود علیه السلام ، جد پیغامبر ما صلوات اﷲ علیه ، او راده پسر بود که قبیله های ، یمن بدیشان بازخوانند، و نام ایشان : حمیر، الازد، کنده ، مذحج ، انمار، بجیله ، خثعم ، غسان ، جذام ، لخم و بزرگترین همه حمیر بوده است ونسب بیشترین اعراب بدین فرزندان کشد معروف ، چون : بنی کنده و بنی لخم و بنی الازد و غیر آن . (مجمل التواریخ و القصص ص 150). و نیز مؤلف مجمل ، الازدبن الغوث را جد جفنةبن عمرو اول ملوک غسانیان گفته است . (مجمل ص 174). و او جد عمروبن الحی ّ رئیس حجاز پس از عام الفیل است . (تاریخ سیستان ص 49 ح 5) (مجمل التواریخ و القصص ص 225 ح 3 از ابوالفدا ج 1 صص 79 - 80). و رجوع به حلل السندسیه ج 1 ص 295 و ازد در ماده ٔ ذیل شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
عضد. [ ع َ ض َ] (ع مص ) دردمندبازو گردیدن شتران . (از منتهی الارب ).بیماری «عَضَد» رسیدن شتر را. (از اقرب الموارد).
عضد. [ ع َ ض َ ] (ع اِ) بازو. (منتهی الارب ). عَضُد. رجوع به عضُد شود. || درخت بریده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بیماریی است در ب...
عضد. [ ع َ ض ِ ] (ع اِ) بازو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عَضُد. رجوع به عَضُد شود. || آنکه نزدیک دو بازوی حوض باشد. (منتهی الارب ) (ا...
عضد. [ ع َض ُ ] (ع اِ) بازو که میان مرفق و کتف باشد. (منتهی الارب ). بازو. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ). ساعد، وآن از مرفق و آرنج است تا ...
عضد. [ ع ِ / ع ُ ض ُ ] (ع اِ) بازو. (منتهی الارب ). عَضُد. رجوع به عَضُد شود.
عاضد. [ ض ِ ] (ع ص ) یاری کننده . (اقرب الموارد). || به جانب ستور رونده . || شتر که بازوی ناقه گیرد و بخواباند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ...
عاضد. [ ض ِ ] (اِخ ) (الَ ...) الدین اﷲ، محمدبن الفائزبنصراﷲ، مکنی به ابوعبداﷲ. وی آخرین خلیفه ٔ علوی اسماعیلیه بود و به سال 546 هَ . ق . متو...
قاضی عضد. [ ع َ ض ُ ] (اِخ ) (عضدالدین ایجی ) عبدالرحمان بن احمدبن عبدالغفار. امام علامه ٔ محقق مدقق شیرازی شافعی . وی به سال 700 یا 701 هَ ...
جلال عضد. [ ج َ ع َ ض ُ ] (اِخ ) سید ... از شاعران است که در یزدبوزارت آل مظفر اشتغال داشت . دیوان او گویند چهارهزار بیت است . پدرش سید عضد و...
جلال الدین عضد. [ ج َ لُدْ د ع َ ض ُ ] (اِخ ) رجوع به جلال عضد شود.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.