اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ازم

نویسه گردانی: ʼZM
ازم . [ اَ ] (ع مص ) سخت گزیدن بتمام دهن . (منتهی الارب ). || گرفتن بدندان . بدندان گرفتن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ): ازم الفرس علی فاس اللجام ؛ بگرفت اسب گام لگام را بدندان . (منتهی الارب ). || دندان برهم نهادن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || بریدن بدندان نیش . (منتهی الارب ). || از بیخ برکندن . استئصال : ازم القوم ؛ از بیخ برکند قوم را. (منتهی الارب ). || بریدن بکارد. (منتهی الارب ). || بازایستادن از چیزی . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). || امساک از غذا. وَجبه . گذاشتن اکل . (منتهی الارب ). ترک الاکل . (قطرالمحیط). || تافتن چیزی . (تاج المصادر بیهقی ). تافتن رسن و رشته . (زوزنی ). || سخت تافتن ، چنانکه رسن را. مفتول کردن : ازم الحبل . (از منتهی الارب ). || ازم طعام ؛ نخوردن طعام بر طعام . (منتهی الارب ). || ملازمت کردن . لازم گرفتن . (تاج المصادر). چنانکه جائی یا کسی را. ملازم جائی یا کسی شدن : ازم بصاحبه . ازم بالمکان . (منتهی الارب ). || مداومت کردن بر...: ازم علیه . (منتهی الارب ). || نگاهبانی و نگاهداری و محافظت کردن چیزیرا: ازم لضیعته . (از منتهی الارب ). || بند و قفل کردن ، چنانکه در را: ازم الباب . (از منتهی الارب ). || سخت شدن قحط: ازم العام ؛ سخت شد قحطسال . (منتهی الارب ). || تنگ شدن روزگار بر کسی . (تاج المصادر بیهقی ) . سخت شدن روزیگار (؟). (زوزنی ). || سخت شدن زمانه و کم شدن خیر آن : ازم علینا الدهر. (منتهی الارب ). || خاموشی گزیدن . صمت . (قطر المحیط).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
ازم . [ اَ ] (اِ) فرزند. (برهان ) (جهانگیری ). ولد.
ازم . [ اَ ] (ع اِ) نوعی از گیسوی تافته . (منتهی الارب ).
ازم . [ اَ زَ ] (ع اِ) ج ِ اَزمه .
ازم . [ اِ زَ ] (ع اِ) ج ِ اَزمه .
ازم . [ اُ زُ ] (ع اِ) ج ِ ازوم . دندانهای نیش .
ازم . [ اُزْ زَ ] (ع اِ) ج ِ آزِم . دندانهای نیش .
ازم . [ اُزُ ] (ترکی ، اِ) انگور. (غیاث اللغات ) : آن یکی کز ترک بد گفت ای گزم من نمی خواهم عنب ، خواهم اُزُم .مولوی .
ازم . [ اَ ] (اِخ ) ناحیه ای از نواحی سیراف ، دارای آبهای شیرین و هوای نیک و بدانجا منسوبست بحربن یحیی بن بحر الازمی الفارسی و حسن بن علی...
عازم . [ زِ ] (ع ص ) آهنگ کننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || کوشش کننده . (ناظم الاطباء). کسی که اراده ٔ حتمی به انجام کاری کند. (فرهنگ ...
عازم شدن . [ زِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آهنگ کردن . قصد کردن : یارب بفضل خویش ببخشای بنده راآن دم که عازم سفر آن جهان شود.سعدی .
« قبلی صفحه ۱ از ۶ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.