اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ازم

نویسه گردانی: ʼZM
ازم . [ اَ ] (ع مص ) سخت گزیدن بتمام دهن . (منتهی الارب ). || گرفتن بدندان . بدندان گرفتن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ): ازم الفرس علی فاس اللجام ؛ بگرفت اسب گام لگام را بدندان . (منتهی الارب ). || دندان برهم نهادن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || بریدن بدندان نیش . (منتهی الارب ). || از بیخ برکندن . استئصال : ازم القوم ؛ از بیخ برکند قوم را. (منتهی الارب ). || بریدن بکارد. (منتهی الارب ). || بازایستادن از چیزی . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). || امساک از غذا. وَجبه . گذاشتن اکل . (منتهی الارب ). ترک الاکل . (قطرالمحیط). || تافتن چیزی . (تاج المصادر بیهقی ). تافتن رسن و رشته . (زوزنی ). || سخت تافتن ، چنانکه رسن را. مفتول کردن : ازم الحبل . (از منتهی الارب ). || ازم طعام ؛ نخوردن طعام بر طعام . (منتهی الارب ). || ملازمت کردن . لازم گرفتن . (تاج المصادر). چنانکه جائی یا کسی را. ملازم جائی یا کسی شدن : ازم بصاحبه . ازم بالمکان . (منتهی الارب ). || مداومت کردن بر...: ازم علیه . (منتهی الارب ). || نگاهبانی و نگاهداری و محافظت کردن چیزیرا: ازم لضیعته . (از منتهی الارب ). || بند و قفل کردن ، چنانکه در را: ازم الباب . (از منتهی الارب ). || سخت شدن قحط: ازم العام ؛ سخت شد قحطسال . (منتهی الارب ). || تنگ شدن روزگار بر کسی . (تاج المصادر بیهقی ) . سخت شدن روزیگار (؟). (زوزنی ). || سخت شدن زمانه و کم شدن خیر آن : ازم علینا الدهر. (منتهی الارب ). || خاموشی گزیدن . صمت . (قطر المحیط).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
اضم . [ اَ ] (ع مص ) خصومت کردن با کسی .(از لسان العرب ). خصومت کردن با کسی و آزار کردن وی را. (از معجم متن اللغة). رنج رسانیدن گرفتن کسی ...
اضم . [ اَ ض َ ] (ع اِ) غضب . حِقد و حسد. (معجم متن اللغة). حِقدو حسد و غضب . ج ، اَضَمات . ابن بری گفت : و باکرا الصید بحَدة و اضم لن یرجعا او ...
اضم . [ اَ ض ِ ] (ع ص ) خصومت رسیده . اذیت رسیده . (از لسان العرب ).
اضم . [ اِ ض َ ] (اِخ )زمینی که در آن مدینه ٔ منوره واقع شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). وادی بزرگی است در حجاز و تا لب دریا امتداد دارد و م...
اضم . [ اِ ض َ ] (اِخ ) گفته اند: اضم وادیی است ازآن ِ اشجع و جهینة. (از معجم البلدان ).
اضم . [ اِ ض َ ] (اِخ ) موضعی است . نابغه گوید: واحتلّت الشرع فالاجراع من اضما. (از لسان العرب ). و از آنجا براه عباثر به ینبع روند. (یادداشت ...
اضم . [ اِ ض َ ] (اِخ ) نام کوهی است .(منتهی الارب ) (آنندراج ). نام کوهی است . راجز گفت :نظرت والعین مبینةالتّهم الی سنا نار وقودها الرّتم شُ...
عذم . [ ع َ ] (ع مص ) گزیدن یا بسختی خوردن اسب . (از قطرالمحیط) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || دور نمودن از خود. (آنندراج ) (منتهی الا...
عذم . [ ع َ ذَ ] (اِخ ) رودباری است به یمن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (ع اِ) گیاهی است . || (مص ) دشنام دادن زن شوی را هرگاه او ارا...
عذم . [ ع َ ذِ ] (ع ص ) اسب گزنده و بسختی خورنده . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۶ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.