اسحاق
نویسه گردانی:
ʼSḤAQ
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن صالح بن زیاد العقیلی مکنی به ابویعقوب . وی ساکن طرسوس بود و بدانجا در سنه ٔ 240 هَ . ق . درگذشت . ابوعبداﷲبن مخلد ذکر او آورده است . وی از ابن عیینه و شافعی روایت کند و ابن المبارک حدیث او را تخریج نکرده است و احمدبن ابراهیم الدّورفی و ابومسعود واسید از او روایت کنند و بین او و احمدبن حنبل اخوت و صداقت بود. (ذکر اخبار اصبهان ج 1 ص 215، 216).
واژه های همانند
۴۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۶۳ ثانیه
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) راهب . رجوع به الفهرست ابن الندیم ص 344 س 20 شود.
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ساباطی . رجوع به اسحاق بن عماربن موسی ساباطی فطحی شود.
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) سامانی . حاکم سمرقند. چون امیر اسحاق از شهادت امیر احمد و جلوس امیر نصر خبر یافت با سپاه بسیار عنان اقتدار بصوب بلده ٔ ...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) سمرقندی ملقب بجلال الدین . قاضی عسکر سپاه شاهرخ . پدر مولانا جلال الدین عبدالغفار از علمای زمان شاهرخ . رجوع به حبیب ا...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) سیادوشانی (مولانا...). یکی از خوشنویسان عهد شاه عباس بزرگ . (تاریخ ادبیات براون ترجمه ٔ یاسمی ج 4 ص 88).
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) سیرافی بن زوران . محدث است .
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) شهاب الدین . رجوع به اسحاق بن احمد خوافی شود.
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) صاحب الحیتان . در باب صید ماهی از کتاب کافی آمده : ابوعلی اشعری از حسن بن علی از عم خویش محمد از سلیمان از جعفر از اس...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) صدقی بن اسلام . رجوع به صدقی اسحاق و رجوع بمعجم المطبوعات شود.
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) صیرفی . رجوع به اسحاق بن عماربن حیان صیرفی شود.