اسحاق
نویسه گردانی:
ʼSḤAQ
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) سامانی . حاکم سمرقند. چون امیر اسحاق از شهادت امیر احمد و جلوس امیر نصر خبر یافت با سپاه بسیار عنان اقتدار بصوب بلده ٔ بخارا بتافت و حمویه در قصد مقاتله و مقابله ٔ او درآمده دو نوبت بین الجانبین محاربه دست داده و هر بار حمویه بظفر و نصرت مخصوص شده در کرت آخر اسحاق در دارالسلطنه ٔ سمرقند متحصن شده در گوشه ای مختفی گشت و حمویه در آن بلده درآمد و به جست وجوی اسحاق آمده شرایط مبالغه بجای آورده و اسحاق توهم نکرده ببیان عجز نزد حمویه رفت و به زبان نیاز امان خواست و حمویه او را بجان امان داده مقید به بخارا فرستاد و امیر نصر اسحاق را محبوس ساخته زمان حیات وی در آن محبس بنهایت انجامید. (حبیب السیر جزو4 از ج 2 ص 129). و رجوع به اسحاق بن احمد... شود.
واژه های همانند
۴۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۴ ثانیه
اسحاق . [ اِ ] (ع مص ) کهنه شدن . (تاج المصادر بیهقی ). کهنه شدن جامه : اَسْحَق َ الثوب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || پستان بشکم وادو...
اسحاق .[ اِ ] (اِ) از اعلام است . علم ٌ اعجمی لایصرف . (اقرب الموارد). اسم عجمی لم تصرفه للتعریف و یصرف ان نظر الی انه مصدر فی الاصل من ا...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) نبی . رجوع به اسحاق بن ابراهیم شود.
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) یکی از نقله و مترجمین کتب از زبانهای دیگر بعربی . وی کتاب مجسطی را ترجمه و ثابت اصلاح کرده است . ونیز کتاب سوفسطس ...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) پدر عبداﷲبن سحوق محدث . و سحوق نام مادر اوست . (منتهی الارب ).
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) رئیس فرقه ٔ اسحاقیه ، یکی از چهار فریه ٔ کیسانیه . (بیان الادیان ).
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) کاتب ابن طولون بود. رجوع بعیون الانباء ج 2 ص 84 شود.
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن آدم بن عبداﷲبن سعد اشعری قمی . نجاشی گوید: وی از امام رضا (ع ) روایت دارد و کتابی تألیف کرده و جماعتی از وی آن...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ۞ ابن ابراهیم نبی (ع ). پدر او ابراهیم خلیل (ع ) و مادر او ساره (سارا) است و خود از اجداد پطریارخی و هم از اسلاف عیس...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم . یکی از شعرای مخضرمی است . او راست : پنجاه ورقه شعر. (الفهرست ابن الندیم ص 234 س 1).