گفتگو درباره واژه گزارش تخلف اسحاق نویسه گردانی: ʼSḤAQ اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن خلف البهرانی ۞ . او راست در صفت شمشیر:ألقی بجانب خصره امضی من الاجل المتاح و کأنما ذرّ الهبا-ءَ علیه انفاس الرّیاح .(عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 1 ص 138). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۴۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۰ ثانیه واژه معنی اسحاق اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن سلیمان بن علی بن عبداﷲبن عباسی هاشمی . یکی از منسوبین خاندان بنی عباس . وی در عهد هارون الرشید بسال 177 هَ . ق . ... اسحاق اسحاق . [اِ ] (اِخ ) ابن سلیمان الاسرائیلی مکنی به ابویعقوب و مشهور به اسرائیلی . وی طبیب و فاضل و بلیغ و عالم و مشهور به حذاقت و معرفت ... اسحاق اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن سلیمان رازی مکنی به ابویحیی . محدث است . اسحاق اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن سلیمان هاشمی . یکی از علمای نجوم و احکام . او راست کتابی در تحاویل سنین عالم . اسحاق اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن سلیمان هاشمی . رجوع به اسحاق بن سلیمان بن علی ... شود. اسحاق اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن سمن . در تاریخ سیستان ذکر او آمده است . (تاریخ سیستان چ بهار ص 170). اسحاق اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن سورین . وی معاصر برامکه بود. جهشیاری نام او برده است . (کتاب الورزاء و الکتاب چ مصر 1357 هَ . ق . ص 183). اسحاق اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن سُوید. ابن قتیبة از او روایت آرد. (عیون الاخبار چ مصر ج 1 ص 328 و ج 2 ص 357). اسحاق اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن سُوید العَدَوی . جاحظ بنقل از ابوعثمان بنقل از اصمعی قطعه ای که معتمربن سلیمان در حق او گفته ، آورده است . (البیا... اسحاق اسحاق . [اِ ] (اِخ ) ابن سیار مکنی به ابوالنضر. محدث است . تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱۱ ۱۲ ۱۳ ۱۴ ۱۵ صفحه ۱۶ از ۴۵ ۱۷ ۱۸ ۱۹ ۲۰ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود