اسحاق
نویسه گردانی:
ʼSḤAQ
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن قسطار. خادم موفق مجاهد عامری و پسرش اقبال الدوله علی . اسحاق از ملت یهود است . او بر طب و منطق و آراء فلاسفه آگاه بود. و قاضی صاعد در طبقات گوید با او مراوده داشتم و میان یهود کسی را بحسن خلق و صدق و مروت او ندیده ام . او بلغت عبری و فقه یهود و اخبار آنان واقف بود و مجرد تمام عمر بسر برد و به هفتادوپنجسالگی در 448 هَ . ق . به طلیطله درگذشت . رجوع بعیون الانباء ج 2 ص 50 شود.
واژه های همانند
۴۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۰ ثانیه
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ارملة. کشیش سریانی کاتولیکی . مولد ماردین سال 1879 م . دردیر الشرفة تعلیم یافت و در سنه ٔ 1903 م . مرتبه ٔ کاهنی یافت و ...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ارمنی . وی نایب قرابوغا شحنه ٔ مغولی بغداد در اوایل سلطنت اباقاخان (663- 680 هَ . ق .) بود. رجوع بتاریخ مغول ص 201 شود...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) الازرق . مکنی به ابی محمدبن یوسف . متوفی به شهر واسط در 195 هَ . ق . از اوست : کتاب المناسک . کتاب الصلوة. کتاب القراآت ...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ )اسرائیلی . رجوع به اسحاق بن سلیمان الاسرائیلی شود.
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) الاعرج .مولی عبدالعزیزبن مروان . رجوع بالموشح ص 225 شود.
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) اعمی مکنی به ابوالغصن . محدث است .
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) انباری . یکی از بزرگان شیعه . علی بن مهزیار گویدکه از اصحاب جواد است و امام او را دعا کرده است .
اسحاق . [ اِ ](اِخ ) برصوما الزامر. یکی از زمّار عهد هارون الرشید. در کتاب التاج آمده : «فسأل الرشید یوماً برصوما الزامر، فقال له : یا اسحاق ! ما...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) بصری . رجوع به اسحاق بن محمد البصری شود.
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) بطیخی . وی خربزه فروش بود. حسن بن علی بن فضال فطحی بواسطه ٔ اسحاق روایتی از امام صادق (ع ) دارد که در تهذیب شیخ طوسی...