اسحاق
نویسه گردانی:
ʼSḤAQ
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن أبان مَرّاربن عبداﷲبن حرث یا یعقوب نخعی ملقب به احمر برادر أشتر. برخی مرار را مرازم نوشته اند. پدر وی عبداﷲ ملقب به عقبه است ، و اَشْتَر کسی را گویند که شَتَر داشته باشد یعنی پلک پائین چشم او برگشته باشد. ابن غضائری در کتاب «الضعفاء» گوید: اسحاق بن محمد احمدبن أبان ... فاسدالعقیده کذاب و جعال احادیث بود و بخبر او هیچ اعتماد نتوان کرد. او را با عیاشی در جعل احادیث داستانها هست - انتهی . نجاشی گوید: او را در تخلیط کتبی هست و او معدن تخلیط است و اوراست کتاب «اخبار السید» و کتاب «مجالس هشام ». جرمی از وی روایت کند. علامه در خلاصه اضافه کرده است که فرقه ٔ اسحاقیه بدین مرد منتسب باشند. آقاباقر وحید بهبهانی احتمال داده است که این اسحاق همان اسحاق بن محمد بصری باشد، ولیکن این احتمال بی جا است . در جامع الروات آمده : محمدبن ابی عبداﷲ و علی بن محمد و جعفربن محمد از وی روایت کنند. (تنقیح المقال ج 1 ص 121).
واژه های همانند
۴۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۷ ثانیه
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن بشر مکنی به ابوعبدالرحمن . مولی عبداﷲبن اسید الخراسانی . محدث است .
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن بشر مکنی به ابوعبدالرحمن . مولی عبداﷲبن عمر. تابعی است .
اسحاق . [ اِ ] (اِخ )ابن بشر نَبّال . شیخ طوسی در رجال خود وی را از اصحاب باقر (ع ) شمرده است . (تنقیح المقال ج 1 ص 112).
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن بشر قرشی مکنی به ابوحذیفه . رجوع به اسحاق بن بشربن محمد... شود.
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن بشیر. او راست : المبتداء. (کشف الظنون ). رجوع به اسحاق بن بشر (از اصحاب سیر) شود.
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن جبریل دیلمی بویهی . ملقب به کرزالدین حکیم . متوفی 689 هَ . ق . او راست : تاریخ سماویات و ارضیات .
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن جریربن یزیدبن جریربن عبداﷲ بجلی کوفی . مکنی به ابی یعقوب . شیخ طوسی او را در عداد اصحاب صادق (ع ) شمرده است . و د...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن جریر صنعانی . او راست : تاریخ صنعاء.
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن الجصاص . نام شاعری بزبان عرب . (ابن الندیم ). و رجوع بالموشح ص 45 شود.
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن جعفربن علی . شیخ طوسی در رجال خود نام وی را در عداد اصحاب باقر(ع ) آورده و ظاهراً امامی است . (تنقیح المقال ج 1 ...