اسحاق
نویسه گردانی:
ʼSḤAQ
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمدبن حسن بن بابویه . شیخ منتجب الدین ابن بابویه در فهرس خود که در آخر بحار الانوار چاپ شده گوید: اسحاق تمام تصانیف شیخ موفق ابوجعفر را نزد او قرائت کرده است . وی دارای تألیفاتی بفارسی و عربی مفصل و مختصر می باشد. و همه ٔ آنها را پدرم موفق الدین عبیداﷲبن حسن بن حسین بن بابویه از وی روایت کند. (تنقیح المقال ج 1 ص 121). و رجوع بروضات الجنات ذیل ترجمه ٔ شیخ طوسی ص 580 شود.
واژه های همانند
۴۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن یونس . طبیبی عالم به صناعت طب و عارف به علوم حکمیه و نیکودرایت و حسن العلاج . او حکمت را نزد علی بن اسمح آموخت ...
اسحاق . [ اِ ](اِخ ) ابن یوسف الازرق مکنی به ابومحمد. محدث است .
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن یوسف الجرجانی الدیلمانی . از ثقات است و از سفیان بن عیینة و حفص بن عمر العدنی و طارق بن عبدالعزیز المکی سماع دارد...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن یوسف حذافی صغانی ، از بطن حذافة از قضاعة. عبیدبن محمد الکشودی از او روایت دارد. (تاج العروس : ح ذ ف ).
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابوابراهیم بن ابراهیم الفاریابی . اوراست : دیوان الادب . وفات وی بسال 459 هَ . ق . است .
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابوابراهیم . رجوع به اسحاق بن ابراهیم نجیبی ... شود.
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابوابراهیم . رجوع به اسحاق بن نصیر شود.
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابواسماعیل . رجوع به اسحاق بن جندب شود.
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابوایمن . محدث است .
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابوحذیفة. رجوع به اسحاق بن بشر قرشی ... شود.