اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اسطخر

نویسه گردانی: ʼSṬḴR
اسطخر.[ اِ طَ ] (اِخ ) اصطخر. بر وزن و معنی استخر باشد وآن قلعه ای است در ملک فارس ، چون در آن قلعه تالاب بزرگی بوده است بنابر آن به این نام اشتهار یافته است .بعضی گویند معرب استخر است . (برهان ). رجوع به استخرو رجوع بفهرست التفهیم بیرونی شود. || (اِ) آبگیر. تالاب . (برهان ). طرخه . جائی که آب قنات یا چشمه در آن بینبارند و گاه حاجت بمزارع روان کنند.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۶ ثانیه
استخر. [ اِ ت َ ] (اِ) آبگیر. (برهان ). تالاب . (غیاث ) (برهان ): ترعه ؛ دهانه ٔ حوض و استخر. (منتهی الارب ).
استخر. [ اِ ت َ ] (اِخ ) ۞ اصطخر. اصطرخ . ستخر. (جهانگیری ). شهری بفارس از اقلیم سوم ، طول آن 79 درجه و عرض 32 درجه و آن از بزرگترین حصن ه...
اصطخر. [ اِ طَ ] (معرب ، اِ) معرب استخر، بمعنی تالاب و آبگیر. اصطرخ . (شرفنامه ٔ منیری ). کول . مأجل . ورجوع به استخر و ستخر و اصطرخ و سطخر و ص...
اصطخر. [ اِ طَ ] (اِخ ) کوره یا شهرستان اصطخر از مهمترین و بزرگترین شهرستانهای فارس بشمار میرفت و مرکزآن شهر اصطخر بود و شهرها و قرای بسیاری ...
اصطخر. [ اِ طَ ] (اِخ ) قلعه ٔ اصطخر. بر وزن ومعنی استخر است که قلعه ٔ فارس باشد و آن تختگاه دارابن داراب است . (برهان ) (هفت قلزم ) (آنندرا...
اصطخر. [ اِ طَ ] (اِخ ) نام یکی از نه دروازه ٔ شهر شیراز بود. (از نزهةالقلوب مقاله ٔ 3 ص 114).
اصطخر. [ اِ طَ ] (اِخ ) ابن طهمورث . نخستین کسی بود که شهر اصطخر را بنیان نهاد. (از معجم البلدان ).
اِستَخر یا اِصطَخر (فارسی میانه: Stakhr) که تخت طاووس نیز نامیده شده،[۱] شهری باستانی در استان فارس در ۵ کیلومتری شمال تخت جمشید در جنوب غربی ایران بو...
اصطخر فارس .[ اِ طَ رِ فا ] (اِخ ) رجوع به اصطخر و فارس شود.
باب اصطخر. [ ب ِ اِ طَ ] (اِخ ) یکی از هشت دروازه ٔ شیراز [ دروازه ٔ اصفهان امروزی ]. (حاشیه ٔ ص 427 شدالازار). مدفن الشیخ ابوعبداﷲ المشهور به...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.