گفتگو درباره واژه گزارش تخلف اسود نویسه گردانی: ʼSWD اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) (بحر...) دریای سیاه . بحرالروس . بحر طرابزنده . (دمشقی ). رجوع به بحر اسود و رجوع به فهرست نخبةالدهر و ضمیمه ٔ معجم البلدان ج 1 ص 274 شود. || بحرالاسود الشمالی ؛بحرالورنگ . بحرالظلمة. ۞ واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۸۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه واژه معنی اسود اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن عوف بن عبدالحارث بن زهره . وی برادر عبدالرحمن بن عوف است . رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 211 شود. اسود اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن قیس مکنی به ابوقیس . تابعی است . مؤلف عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 5 ص 79 روایتی از او آورده است . اسود اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن کبیر. یکی از اشراف حضرموت بن قحطان . و اعشی قصیده ٔ خویش بمطلع ذیل را برای او گفته است : ما بکاءالکبیر بالاطلال . ... اسود اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن کعب عنسی ملقب به ذی الحمار و کذّاب . نام و نسب وی عیهلةبن کعب بن عوف العنسی المذحجی است . صاحب مجمل التواریخ ... اسود اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن کلثوم . ابن الجوزی در کتاب صفةالصفوة در طبقه ٔ ثالثه از اهل بصره ذکر او آورده است . رجوع به صفةالصفوة ج 3 ص 212 ... اسود اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن مطلب بن اسدبن عبدالعزی . یکی از اعدای رسول (ص ). وی پدر زمعة است . (امتاع الاسماع ج 1 ص 23 و 73). اسود اسود. [ اَ وَ ] (اِخ )ابن منذربن نعمان بن امروءالقیس . یکی از ملوک حیره معروف به آل نصر یا آل لخم معاصر فیروزبن یزدجرد تا قباد. رجوع به آل... اسود اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن موسی بن اسحاق انصاری . قاضی و محدث . متوفی بسال 329 هَ . ق . (اخبار الراضی باﷲ و المتقی باﷲ (الاوراق ) چ هیورث . د... اسود اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن هلال مکنی به ابومسلم . تابعی است . اسود اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن یزیدبن قیس بن عبداﷲ مکنی به ابوعمرو نخعی برادرزاده ٔ علقمةبن قیس ، یکی از مشاهیر تابعین و قدمای فقها و زهاد و از ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۹ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود