اسود
نویسه گردانی:
ʼSWD
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ )ابن منذربن نعمان بن امروءالقیس . یکی از ملوک حیره معروف به آل نصر یا آل لخم معاصر فیروزبن یزدجرد تا قباد. رجوع به آل نصر شود. اسود بیست سال سلطنت کرد و پس از وی برادر او منذربن منذر بسلطنت رسید. (حبیب السیر چ تهران ج 1 جزو2 ص 92). و رجوع به فهرست عقدالفریدج 6 شود. || نام یازدهمین از ملوک معد.
واژه های همانند
۸۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن سریع مکنی به ابوعبداﷲ. صحابی است .
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن سعید. وی از جانب یزیدبن معاویه به سیستان رفت در آخر سنه ٔ 62 هَ . ق . و چند روزی ببود. (تاریخ سیستان ص 103).
اسود. [ اَ وَ] (اِخ ) ابن شعوب . یکی از مشرکین که در وقعه ٔ بدر شرکت داشت . رجوع به امتاع الاسماع ج 1 ص 149 و واقدی ص 268 شود. در ابن هشا...
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن عامر معروف به شاذان . رجوع به شاذان و مناقب الامام احمدبن حنبل ص 85 شود.
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن . محدث است . وی از پدر خود از جد خویش آرد که گفت رسول اﷲ (ص ) فرمود: «ماخلق اﷲ دابةً اکرم من النعجة» و ذل...
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن عبدالاسد المخزومی . وی بدست حمزةبن عبدالمطلب در یوم بدر کشته شد. (امتاع الاسماع ج 1 صص 84-85).
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن عبدشمس بن مالک . رجوع به اسودبن شعوب شود.
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن عبدیغوث بن وهب بن عبدمناف بن زهره . وی پسرخال حضرت رسول (ص ) و از جمله ٔ کسانی است که به استهزا و جور و جفای آن...
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن عفان . مؤلف مجمل التواریخ والقصص در ترجمه ٔ حسان بن تبع گوید: از دست جذیمةالابرش ، ملکی بود به یمامه ، نام او عملو...
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن علقمةبن حارث . یکی از بزرگان یمن . رجوع به البیان و التبیین چ سندوبی ج 3 ص 248 شود.