اسود
نویسه گردانی:
ʼSWD
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) لخمی . وی اسودبن منذر اول ، ابن امروءالقیس بن عمرو لخمی از ملوک عراق بجاهلیت است . او پس از پدر به ولایت رسید و جنگهائی بین وی و غسانیین (ملوک شام ) روی داد و اسود ایشان را منهزم کرد و در یکی از معارک بسال 164 قبل از هجرت مقتول شد. (اعلام زرکلی ج 1 ص 117).
واژه های همانند
۸۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن عمارة. یکی از شعرای عرب . وی در مدینه ٔ منوّره متولی مالیه بود و زمانی از طرف خلیفه ابوجعفر به والیگری شهر مزبو...
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن عوف بن عبدالحارث بن زهره . وی برادر عبدالرحمن بن عوف است . رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 211 شود.
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن قیس مکنی به ابوقیس . تابعی است . مؤلف عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 5 ص 79 روایتی از او آورده است .
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن کبیر. یکی از اشراف حضرموت بن قحطان . و اعشی قصیده ٔ خویش بمطلع ذیل را برای او گفته است : ما بکاءالکبیر بالاطلال . ...
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن کعب عنسی ملقب به ذی الحمار و کذّاب . نام و نسب وی عیهلةبن کعب بن عوف العنسی المذحجی است . صاحب مجمل التواریخ ...
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن کلثوم . ابن الجوزی در کتاب صفةالصفوة در طبقه ٔ ثالثه از اهل بصره ذکر او آورده است . رجوع به صفةالصفوة ج 3 ص 212 ...
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن مطلب بن اسدبن عبدالعزی . یکی از اعدای رسول (ص ). وی پدر زمعة است . (امتاع الاسماع ج 1 ص 23 و 73).
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ )ابن منذربن نعمان بن امروءالقیس . یکی از ملوک حیره معروف به آل نصر یا آل لخم معاصر فیروزبن یزدجرد تا قباد. رجوع به آل...
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن موسی بن اسحاق انصاری . قاضی و محدث . متوفی بسال 329 هَ . ق . (اخبار الراضی باﷲ و المتقی باﷲ (الاوراق ) چ هیورث . د...
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن هلال مکنی به ابومسلم . تابعی است .