اسیر
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ʼSYR
    
							
    
								
        اسیر. [ اَ ] (ص ، از اتباع ) یسیر. رجوع  به  یسیر شود.
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۴ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        اثیر. [  ] (اِخ ) ابن بیسانی . رجوع  به  معجم  الادباء چ  مارگلیوث  ج  2 ص  427 س  10 شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اثیر. [ اَ ] (اِخ ) ابومحمد محمدبن  عبدالکریم . از اهل  جزیره ٔ ابن عمر، جدّ ابوالسعادات  مبارک بن  محمدبن  محمد ملقب  به  مجدالدین  و معروف  به  ابن ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اثیر. [ اَ ] (اِخ ) اخسیکتی . از شعرای  مائه ٔ ششم  هَ .ق  . عوفی  در لباب الالباب  ج  2 ص  224گوید:... شعر او آنچه  هست  مصنوع  است  و مطبوع  و معانی...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اثیر. [اَ ] (اِخ ) اومانی . اثیرالدین . دولتشاه  در تذکره  ص  172 آرد: او مردی  خوش طبع و فاضل  بوده  و دیوان  او مشهور است  و در علم  شاگرد خواجه  نص...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اثیر. [ اَ ] (اِخ ) مجدالدین . مؤلف  حبیب السیر در تحت  عنوان ِ «گفتار در بیان  وصول  اختر طالع مجدالملک  یزدی  به  اوج  اقبال  و رجعت  کوکب  دولت  خ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عصیر. [ع َ ] (ع  ص ) شلپیده . (منتهی  الارب ). معصور و فشرده شده . (از اقرب  الموارد).  ||  (اِ) آنچه  که  به  فشاردن  بیرون  آید از آب  و مایع و نحو ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عثیر. [ ع ِ ی َ ] (ع  اِ) خاک .  ||  گرد.  ||  گل  و لای  که  به  اطراف  پایها زیر و بالا کرده  باشی . (اقرب  الموارد) (منتهی  الارب ).  ||  نشان  پنه...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عثیر. [ ع َ ] (ع  مص ) شکوخیدن  و به  سر درافتادن . (منتهی  الارب ) (اقرب  الموارد).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عثیر. [ ع َ ] (اِخ ) موضعی  است  به  شام . (معجم  البلدان ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید 
اینجا کلیک کنید.