اسیر
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ʼSYR
    
							
    
								
        اسیر. [ اَ ] (اِخ ) یوسف بن  عبدالقادر حسینی  صیادی  شافعی  (شیخ ). مولد وی  صیدا بسال  1230 هَ . ق . است . او در کنف  حمایت  پدر خویش  نشأت  یافت  و چون  بسن  هفده  رسید، به  دمشق  رفت  و مدتی  در مدرسه ٔ مرادیه  اقامت  کرد و از علمای  آن  شهر علم  آموخت . سپس  بدیار مصر رفت  و در جامع ازهر هفت  سال  مقیم  بود و از شیخ  حسن  قویسنی  و شیخ  محمد دمنهوری  و جز آنان  سماع  دارد و در همه ٔ علوم  عقلیه  و نقلیه  مهارت  یافت  و امام  و مرجع مردم  گردید. آنگاه  بمرض  کبد مبتلا شد و به  صیدا بازگشت  و از آنجا به  طرابلس  شام  رفت  و سپس  در شهر بیروت  اقامت  کرد و متولی  ریاست  کتابت محکمه ٔ شرعیه  گردید و از آنجا نیز به  قسطنطنیه  رفت  و در دارالمعلمین  کبری  تدریس  کرد و متولی  ریاست  تصحیح  در دائره ٔ نظارت  معارف  شد، ولی  چون  طاقت  تحمل  سرمای  آنجا نداشت  به  بیروت  بازگشت  و بتعلیم  طلاب  مشغول  شدو علم  فقه  و قوانین  دولت  عثمانی  را در مدرسةالحکمة (مارونیه ) دو سال  درس  گفت  و کتب  مفیده  تألیف  کرد و در بیروت  درگذشت  (1307 هَ . ق .) و در مقبره ٔ باشوره  مدفون  شد. وی  مردی  نرمخو و خوشرو، نیکومعاشرت  و زاهدبود. او راست : ارشادالوری  لنارالقری  و آن  انتقادی  است  بر کتاب  نارالقری  تألیف  شیخ  ناصیف  الیازجی  که  دربیروت  بسال  1290 هَ . ق . طبع شده  است . دیوان  «الشیخ یوسف  الاسیر» و آن  در مدح  و تقریظ و وصف  و تواریخ  و موشحات  و رثاء و جز آن  است ، این  کتاب  در مطبعه ٔ لبنانیة بسال  1306 هَ . ق . چاپ  شده . رائض الفرائض  (در میراث ) که  با شرح  در بیروت  بسال  1290 هَ . ق . به  طبع رسیده . ردالسهم  للسهم ، که  ردّی  است  بر السهم  الصائب  تألیف  سعید الشرتونی ، در مطبعة الجوائب  بسال  1291 هَ . ق . چاپ  شده . شرح  کتاب  اطواق الذهب  زمخشری  که  در بیروت  بسال  1293 و 1314 هَ . ق . بطبع رسیده . المجلة که  قوانین  شرعیه  و احکام  عدلیه  را آورده ، این  کتاب  در بیروت  بسال  1904 م . چاپ  شده  است . (معجم  المطبوعات ).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        اسیر. [ اَ س ْ ی َ ] (ع  ن تف ) نعت  تفضیلی  از سیر. رونده تر.-  امثال  : اسیر من  الامثال  و اسری  من  الخیال  .  (عقدالفریدج  1 ص  121 ح ). اسیر من ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسیر. [ اَ ] (ص ، از اتباع ) یسیر. رجوع  به  یسیر شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسیر. [ اَ ] (ع  ص ) گرفتار  ۞ . مقیّد. محبوس . (غیاث ). دستگیر. (ملخص  اللغات  حسن  خطیب  کرمانی ). دستگیرکرده . (مهذب  الاسماء) (شرفنامه ٔ منیری ). ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسیر. [  ] (اِ) کاه  خس . بهندی  کاندل . (مؤید الفضلاء).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسیر. [ اُ س َ ] (ع  اِ) نامی  از نامهای  مردان  عرب .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسیر. [ اُ س َ ] (اِخ ) رجوع  به  ابوالخیار شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسیر. [ اَ ] (اِخ ) (خره ٔ...) ناحیتی  است  بفارس  از بلوکات  دشتی . چون  دو کوه  که  عبور از آنها دشوار است  در دو جانب  این  بلوک  افتاده  شمالی آن ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسیر. [ اَ ] (اِخ ) قصبه ٔ خرّه ٔ اسیر. رجوع  به  ماده ٔ قبل  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسیر. [ اَ ] (اِخ ) دهی  از دهستان  گله دار بخش  کنگان  شهرستان  بوشهر، واقع در 67000 گزی  جنوب  خاوری  کنگان  و 5000گزی  راه  فرعی  گله دار به  لار. ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسیر. [ اَ ] (اِخ ) (رود...) نهری  است  به  فارس ، آب  آن  شور و ناگوار. از چشمه ٔ چک چک  و چشمه ٔ مشک آویز برخاسته  از بلوک  اسیر گذشته  به  رودخانه ...