اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اغر

نویسه گردانی: ʼḠR
اغر. [ اَ غ َرر ] (ع ص ، اِ) سپیدپیشانی . (آنندراج ). سپیدروی . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). سفیدروی . (مهذب الاسماء خطی ). || مرد نیکو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نیک مرد. الحسن . (از اقرب الموارد). || کریم افعال . نمایان کردار. الکریم الافعال الواضحها. (از اقرب الموارد). مرد نمایان کردار. (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). || آنکه ریش وی اندک از روی او گذشته باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه موی ، همه ٔ روی وی را مگر اندکی فراگرفته باشد. (ناظم الاطباء). کسی که ریش تمام روی او فراگرفته بجز اندکی از آن . (از اقرب الموارد). || شریف قوم . ج ، غُرَر، غُرّان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شریف . (اقرب الموارد). شریف مشهور. (آنندراج ). || اسب غره دار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اسبی که به پیشانی سپیدی دارد: الاغر من الخیل ؛ ما کان بجبهته غرة. (از اقرب الموارد). اسب پلنگ رنگ . (مؤید الفضلاء). اسپ سفیدروی . (مهذب الاسماء خطی ) : مطربان میزدند و میخواندند و روزی اغر محجل پیدا شد. (تاریخ بیهقی ص 282).
پرده بر روی سپیدان سمنبر ببرید
ساخت از پشت سیاهان اغر بگشائید ۞ .

خاقانی .


و در زیر ران آورد اغری محجلی عقیلی نژاد. (سندبادنامه ص 251). || سپید از هر چیزی . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). هر چیز سپید. (از اقرب الموارد). || روز سخت گرم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بسیار گرم . مؤنث : غَرّاء. ج ،غُرَر. غُران . (از اقرب الموارد). قال امروءالقیس : «و اوجههم بیض المسافر غران ». (اقرب الموارد). || (ن تف ) فریبنده تر. غافل تر. (یادداشت بخط مؤلف ).
- امثال :
اغر من الامانی .
اغر من الدباء .
اغر من السراب .
اغر من ظبی القمر .

(مجمع الامثال میدانی ).


و برای توضیح بیشتر امثله ٔمذکور، رجوع به کتاب فوق ذیل «غر» شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
اغر عصفوری . [ اَ غ َرْ رِ ع ُ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) نوعی از ستور که سپیدی پیشانی آن رقیق بود و از پیشانیش تجاوز نکرده باشد. (صبح الاعشی ج...
اقر. [ اُ ق ُ ] (ع اِ) وادی فراخ پر از گیاه تلخ و شورمزه و آب . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
اقر. [ اُ ق ُ ] (ترکی ، اِ) نخجیر. (شرفنامه ٔ منیری ).
آغر. [ غ َ ] (اِ) خشک رود که سیلاب از آن قطع شده و جاجا آب ایستاده بود : فرازش پر از خون چوکوه تبرخون نشیبش ز اشکم چو ارغاب و آغر.عمعق .
آغَر (اوستایی) بصیرت در دعا، دعا کردن از ته دل، نیایش کردن با آگاهی
اقرء. [ اَ رَءْ ] (ع ن تف ) اسم تفضیل از قرائت . مقری تر. خواننده تر. داناتر بقرآن . آشناتر بقرائت قرآن و علوم آن . قال ابن کثیر: کان الصدیق ...
عاقر. [ ق ِ ] (ع ص ) نحرکننده ٔ شتر و کسی که دست و پای شتر با شمشیر زند. (ناظم الاطباء). || زن که آبستن نشود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ا...
عاقر. [ ق ِ ] (اِخ ) ریگزاری است در منازل جریرالشاعر، و بعضی گویند عاقر ریگ های بزرگ را گویند. (معجم البلدان ).
عقر. [ ع َ ] (ع مص ) در پی شکار افتادن . || خوردن گیاه را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || نازاینده شدن زن . (از منتهی الارب ). نازا...
عقر. [ ع َ ] (ع اِ) نشانی است مانند شکاف در پای اسب و شتر. || بنیان و اصل هر چیزی . (منتهی الارب ). اصل و اساس خانه . (از اقرب الموارد). ب...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.