گفتگو درباره واژه گزارش تخلف الک نویسه گردانی: ʼLK الک . [ ؟ل ْ ل َ ] ۞ (اِخ ) دهی است از بلوک فامور در مغرب شیراز. رجوع به فارسنامه ٔ ناصری جزء دوم ص 227 شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۲۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه واژه معنی الک جنبش الک جنبش . [ اَ ل َ جُم ْ ب ِ ] (اِ مرکب ) الک دولک . رجوع به الک دولک شود. به الک ساییده شدن کسی به پایان رسیدن کار کسی علک علک . [ ع َ ] (ع مص ) خاییدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عِلک خاییدن . (منتهی الارب ). || دندان ساییدن بر هم چندان که بانگ برآورد. ... علک علک . [ ع َ ل َ ] (ع اِ) درختی است حجازی .(از اقرب الموارد). درختی است حجازی که شیر سطبر دارد، و گویند که آن را در زهر آمیزند. (منتهی الارب ... علک علک . [ ع َ ل ِ ] (ع ص ) خوردنیی که در خاییدن سخت باشد. || لزج . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). علک علک . [ ع ِ ] (ع اِ) هر صمغی را گویند که آن را توان خایید، و بهترین وی علک رومی است که مصطکی باشد. (برهان ). هر صمغی که خاییده شود و سی... آلک آلک . [ ل َ ] (اِ) آله . اُشنه . (ریاض الادویه ). دوالک . (ریاض الادویه ) (بحرالجواهر). || سنبل الطیب . علک خای علک خای . [ ع ِ ] (نف مرکب ) آنکه علک خاید. || ژاژخا و هرزه لا. || ماده خر دندان بهم ساینده در دیدن خر نر : ز خرسپوزی من علک خای گردد خر... طاهر علک طاهر علک . [ هَِ رِ ع َ ] (اِخ ) ممدوح سوزنی بوده است . رجوع به لباب الالباب ج 2 ص 195 شود. طین علک طین علک . [ ن ِ ع َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ۞ رجوع به طین حر شود. تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود