امح
نویسه گردانی:
ʼMḤ
امح . [ اَ م َ ح ح ] (ع ص ) فربه تن دار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سمین . (ناظم الاطباء). سمین همچون ابح . (از اقرب الموارد). و رجوع به ابح شود.
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
عمامه، دستار. بم شهری است با هوایی تندرست. در شهرستان وی حصاری محکم است و از جیرفت مهم¬تر است. و در وی سه مزگت (مسجد) جامع است: یکی خوارج را و یکی مسل...
این واژه به معنی خواهر پدر، عربی نیست و در سنسکریت امبا ámbâ (مادر، زن خوب) که امبه ámba و ámbe نیز خوانده شده و درجنوب هند اما ámmâ گفته می شده و در ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
عمه قزی . [ ع َم ْ م َ / م ِ ق ِ ] (اِ مرکب ) در تداول عوام ، عمقزی . (از: عمه ٔ عربی ، خواهر پدر + قز ترکی ، دختر + یاء نسبت ) دخترعمه . عمه زاده .
عمه جزو. [ ع َم ْ م َ ج ُزْوْ ] (اِخ ) جزوه ای از قرآن کریم است که از سوره ٔ «عم یتسألون » تا آخر سور کوچک قرآن است ، و در مکتب های قدیم پی...
عمه زاده . [ ع َم ْ م َ /م ِ دَ / دِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) پسرعمه . دخترعمه .
امور عامه . [ اُ رِ عام ْ م َ / م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ۞ آنست که اختصاص بقسمی از اقسام موجودات یعنی واجب و جوهر و عرض نداشته باشد ...
عامه پسند. [ م م َ / م ِ پ َ س َ ] (ن مف مرکب ) آنچه را مردم معمولی پسندند. آنچه را عرف پسندد.
نوروز عامه . [ ن َ / نُو زِ عام ْ م َ / م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جشن پنج روز اول فروردین ماه . مقابل نوروز خاصه . رجوع به نوروز شود.