امح 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ʼMḤ 
    
							
    
								
        امح . [ اَ م َ ح  ح  ] (ع  ص ) فربه  تن دار. (منتهی  الارب ) (ناظم  الاطباء). سمین . (ناظم  الاطباء). سمین  همچون  ابح . (از اقرب  الموارد). و رجوع  به  ابح  شود.
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        عمامه، دستار. بم شهری است با هوایی تندرست. در شهرستان وی حصاری محکم است و از جیرفت مهم¬تر است. و در وی سه مزگت (مسجد) جامع است: یکی خوارج را و یکی مسل...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        این واژه به معنی خواهر پدر، عربی نیست و در سنسکریت امبا ámbâ (مادر، زن خوب) که امبه ámba و ámbe نیز خوانده شده و درجنوب هند اما ámmâ گفته می شده و در ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اِمه فرنان داوید سزر (به فرانسوی: Aimé Fernand David Césaire) (زاده ۲۶ ژوئن ۱۹۱۳ – درگذشته ۱۷ آوریل ۲۰۰۸) شاعر سیاهپوست فرانسویزبان و فعال سیاسی فرا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمه قزی . [ ع َم ْ م َ / م ِ ق ِ ] (اِ مرکب ) در تداول  عوام ، عمقزی . (از: عمه ٔ عربی ، خواهر پدر + قز ترکی ، دختر + یاء نسبت ) دخترعمه . عمه زاده .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید 
اینجا کلیک کنید.
                    
										
 
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمه جزو. [ ع َم ْ م َ ج ُزْوْ ] (اِخ ) جزوه ای  از قرآن  کریم  است  که  از سوره ٔ «عم  یتسألون » تا آخر سور کوچک  قرآن  است ، و در مکتب های  قدیم  پی...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمه زاده . [ ع َم ْ م َ /م ِ دَ / دِ ] (ص  مرکب ، اِ مرکب ) پسرعمه . دخترعمه .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        امور عامه . [ اُ رِ عام ْ م َ / م ِ ] (ترکیب  وصفی ، اِ مرکب )  ۞  آنست  که  اختصاص  بقسمی از اقسام  موجودات  یعنی  واجب  و جوهر و عرض  نداشته  باشد  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عامه پسند. [ م  م َ / م ِ پ َ س َ ] (ن مف  مرکب ) آنچه  را مردم  معمولی  پسندند. آنچه  را عرف  پسندد.