امد
نویسه گردانی:
ʼMD
امد. [ اَ م َ ] (اِخ ) شهری است از بلاد جزیره بین دجله و فرات از دیار «بکر» دارای درختان بسیار و کشاورزی و باره ای بسیار محکم . (از روضات الجنات ص 464) پایتخت موزویوتامی (دیاربکر). (ناظم الاطباء). درناظم الاطباء اَمِدَ ضبط شده . در المسالک و الممالک ابن خردادبه و معجم البلدان و منتهی الارب «آمد» است .رجوع به آمد در همین لغت نامه و معجم البلدان شود.
واژه های همانند
۴۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
به آمد. [ ب ِه ْ م َ ] (مص مرکب مرخم ) خوبی و خوشی پیش آمدن . مقابل بدآمد. (فرهنگ فارسی معین ) : چو روز مرد شود تیره و بگردد بخت هم او بدآمد...
نتیجه، بازده، پی ده. پیامد هم نوشته میشود
همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: اُژان کامم ožān-kāmam (سغدی ـ سنسکریت)*** فانکو آدینات 09163657861
پیش آمد. [ م َ ] (ن مف مرکب ) پیش آمده . || (اِ مرکب ) ۞ واقعه .حادثه . قضیه . رویداد. سانحه . عارضه . رویداد. وقعه . نازله . اتفاق . || سلوک ...
خلاف آمد. [ خ ِ / خ َ م َ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) کنایه از ناموافق . ناسازگار. غیر مطابق : هرچه خلاف آمد عادت بودقافله سالار سعادت بود. ...
خوش آمد. [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) تملق . تبصبص . چاپلوسی . (یادداشت مؤلف ) : من چو طبع لطیف خواجه کمال غزلی بد نمیت...
این دو واژه عربی است و پارسی جایگزین آن دو این است:
اَمَنت (سنسکریت: اَمَنتو)
نیک آمد. [ م َ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) اقبال . مساعدت بخت . مقابل ادبار. (یادداشت مؤلف ) : نیک آمد و بدآمد خلق خدای از اوست نصرت به جز...
آمد و شد. [ م َ دُ ش ُ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) آمد و رفت . رفت و آمد. اختلاف . ترجرج . تردّد. تطوّح . مراوده .