امق
نویسه گردانی:
ʼMQ
امق . [ اُ م َ ق ق ] (ع ص ) دراز. (از اقرب الموارد) (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (مهذب الاسماء). || فرس امق ؛ اسب نیک دراز. (منتهی الارب ). اسب بسیار دراز. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || وجه امق ؛ روی دراز مانند روی ملخ . || بلد امق ؛ شهری که اطرافش دور باشد. بعیدالارجاء. (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
امق . [ اِ / اُ ] (ع اِ) کنج چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بیغوله ٔ چشم . ج ، آماق .
عامق . [ م ِ ] (ع ص ) بعیر عامق ؛ شتر که گیاه «عمقی » خورد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء).
عمق . [ ع َ ] (ع اِ) غوره ٔ خرما در آفتاب نهاده جهت خشک شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کرانه ٔ دشت دور از دیدار. (منتهی الارب )...
عمق . [ ع َ ] (اِخ ) قلعه ای است ویران بر فرات ، از آن است موبد خلیل بن ابراهیم . (منتهی الارب ).
عمق . [ ع َ ] (اِخ ) چشمه ای است در وادی فرع . (منتهی الارب ).
عمق . [ ع َ ] (اِخ ) کوره ای است در نواحی حلب در شام . و ابتدا از نواحی انطاکیه بشمار می رفت و نام آن در شعر متنبی و ابوالعباس صفری آمده ...
عمق . [ع َ ] (اِخ ) وادیی است از وادیهای طائف . و هنگام محاصره ٔ طائف حضرت رسول (ص ) به این مکان فرودآمدند. در آنجا چاهی است که عمیقتر از...
عمق . [ ع َ ] (اِخ ) موضع و جایگاهی است بنزدیکی مدینه از بلاد مُزَینه ، و عبیداﷲبن قیس بیت شعری درباره ٔ آن دارد که در معجم البلدان مذکور ا...
عمق . [ ع َ م َ ] (اِخ ) موضعی یا آبی است به بلاد مزینه . (منتهی الارب ). عَمق .
عمق . [ ع َ م َ ] (ع اِ) حق و استحقاق . (اقرب الموارد). حق . یقال : له فیه عمق ؛ یعنی مر او را حقی است در آن . (منتهی الارب ).