املاق
نویسه گردانی:
ʼMLAQ
املاق . [ اِ ] (ع مص ) درویش شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ) (ترجمان ترتیب عادل ) (آنندراج ). درویش گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تباه کردن [ مال ] و درویش شدن . (تاج المصادر بیهقی ). و از آنست قول خداوند: و لاتقتلوا اولادکم خشیة املاق (قرآن 31/17). (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). بی چیز شدن بر اثر انفاق مال . و اصل آن از مَلَق به معنی نرم گردانیدن است برای اینکه فقر انسان را خوار می کند و نرم می گرداند، گویند املق الرجل ما معه ؛ وقتی که خارج کند آنرا از دستش و نگه ندارد. (از اقرب الموارد). || بچه افکندن اسب ماده و ناقه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بچه افکندن مادیان و ناقه . (ناظم الاطباء). بچه افکندن مادیان . (از اقرب الموارد). || شستن جامه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بیرون کردن و بردن روزگار مال کسی را از دستش ، گویند املقه الخطوب ؛ وقتی که بی چیز گرداند او را. (از اقرب الموارد). || (حامص ) درویشی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (مؤید الفضلاء).
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
املاق . [ اِم ْ م ِ ] (ع مص ) ۞ نرم و تابان گردیدن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || گم شدن و گذشتن . (منتهی الارب ) (از آن...
املاق . [ اِ ] (اِخ ) نام ولایتی است از ترکستان . (برهان قاطع) (از شعوری ج 1 ورق 138).
عملاق . [ ع ِ ] (ع ص ) آنکه بظرافت فریبد مردم را. (از منتهی الارب ). کسی که با ظرافت خویش ترا بفریبد. (از اقرب الموارد).
عملاق .[ ع ِ ] (اِخ ) ابن لاوذ. فرزندان او عمالقه هستند که از اقوام باستانی حجاز باشند. رجوع به عمالقة شود.
املاغ . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ مِلْغ. آنانکه بفحش تکلم کنند. (از اقرب الموارد). و رجوع به ملغ شود.
عملاق. [عِ]. (ص. ع.). عملاق ج. عمالقة. عَمالیق. بنوعِملیق، بنوعِملاق. ادم غول پیکر , نره غول, غول, ، غول آسا، تنومند، قوی هیکل دیکشنری عربی به فارسی /...
سبیدج صبیدج عِملاق giant squid (Architeuthis dux). سرپاوَر غولپیکر یا ماهیمرکب غولپیکر (Architeuthidae) یکی از اعضای خانواده سرپاوَرها و یکی از بزر...