اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

امیر

نویسه گردانی: ʼMYR
امیر. [ اَ ] (اِخ ) محمدبن محمدبن احمد عبدالقادر سنباوی ازهری ، معروف به امیر. (1154 - 1232 هَ .ق ./ 1742-1817 م .).وی از دانشمندان عرب و از فقیهان مالکی بود. در ناحیه ٔ سنبو در مصر تولد یافت و در ازهر درس خواند و درقاهره درگذشت . بر بسیاری از کتب مشهور شرح یا حاشیه نوشته است . رجوع به اعلام زرکلی چ 1 ج 3 ص 974 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
امیر یحیی . [ اَ یَح ْ یا ] (اِخ ) یحیی بن ادریس بن علی بن حمود. از خلفای دولت حمودی اندلس بود. بعد از وفات پدرش (431 هَ .ق .) با وی بیعت ش...
امیر کردن . [اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) امارت دادن . (ناظم الاطباء).
حافظ امیر. [ ف ِ اَ ] (اِخ ) برادر امیرعلی و معاصر سلیمان خان (741-745 هَ . ق .) از ایلخانان ایران بود. رجوع به امیر حافظ شود.
علی امیر. [ ع َ ی ِ اَ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن محمدبن اسماعیل بن صلاح حسنی یمانی صنعانی ، از آل امیر در صنعان . رجوع به علی صنعانی (ابن ...
امیر عادل . [ اَ رِ دِ ] (اِخ ) به سبکتگین پدر سلطان محمود غزنوی اطلاق میشد. (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 491). رجوع به سبکتگین شود.
امیر سدید. [ اَ رِ س َ ] (اِخ ) لقب منصوربن نوح سامانی بود و او را در زمان حیات ، امیر مؤید می گفتند، پس از مرگ ، امیر سدید گفتند. (از حبیب الس...
امیر سعید. [ اَ رِ س َ] (اِخ ) لقب نصربن احمد، پادشاه سامانی بود. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 356). و رجوع به نصر... شود.
امیر صغیر. [ اَ رِ ص َ ] (اِخ ) لقب ابوالمناقب بن مستنصر، خلیفه ٔ عباسی بود. (از تجارب السلف ص 355). رجوع به ابوالمناقب و مبارک بن المستنصر ...
امیر دادی . [ اَ ] (حامص مرکب ) منصب و شغل امیر داد. (فرهنگ فارسی معین ). ریاست . (فرهنگ جانسن از محمد قزوینی در حواشی لباب الالباب چ نفیسی...
امیر رشید. [ اَ رِ رَ ] (اِخ ) لقب عبدالملک بن نوح بن نصربن احمد، پادشاه سامانی بود.از تاریخ بخارای نرشخی . رجوع به عبدالملک ... شود.
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۱۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.