اوب
نویسه گردانی:
ʼWB
اوب . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ آئب . رجوع به آئب شود. || ابر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || باد.(منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). || سرعت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
- امثال :
الاوب اوب نعامة ؛ این مثل برای کسی زنند که در کاری سرعت و تعجیل کند.
|| قصد. || استقامت . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || عادت . || زنبور شهد.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زنبور عسل . (آنندراج ). || طریق و جهت و سو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ): جاؤوا من کل اوب ، از هر سوی آمدند. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ازهر سوی آمدن . (مردم و جز آن ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (مص ) بازگشتن . (از ترجمان علامه ٔجرجانی ، ترتیب عادل ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ). || آمدن کسی را بشب . || زود بزود دست و پا انداختن ماده شتر در رفتن : آبت الناقه اوباً. (ناظم الاطباء). || فروشدن آفتاب به آخر روز. (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ).
واژه های همانند
۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
اوب . (ع اِ) سوی و جهت و این لغتی است در اوب بفتح همزه . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). رجوع به اوب شود.
اوب . [ اَ وَ ] (ع مص ) خشمگین گردیدن . (ناظم الاطباء).
بارسور اوب . (اِخ ) ۞ (یعنی بار واقع بر کنار اوب ) نام قصبه ٔ مرکز ناحیه ٔ اوب کشور فرانسه که بر نهر اوب واقع شده و در 53 هزارگزی مشرق شهر ...
اووب . [ اَ ] (ع ص ) (ناقة...) ماده شتر که دست و پا اندازد گاه رفتن . (منتهی الارب ).