اهدی
نویسه گردانی:
ʼHDY
اهدی . [اَ دا ] (ع ن تف ) بهترین هادی و رهنما. (ناظم الاطباء). راهبرتر. راه دان تر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- امثال :
اهدی من النجم .
اهدی من الید الی الفم .
اهدی من جمل .
اهدی من حمامة .
اهدی من دعیمص الرمل ؛ و مثل اخیر درباره ٔ مردی است که راهنمایی بسیاردان بود. و رجوع به مجمع الامثال میدانی ص 738 شود.
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
احدی . [ اُ ح ُ ] (ص نسبی ، اِ) هر صحابی که غزوه ٔ اُحد را درک کرده باشد.
احدی . [ اِ دا ] (ع ص ، اِ) تأنیث اَحَد. یکی . || اِحدی سبع؛ کاری عظیم دشوار.
احدی . [ اَ ح َ ] (ضمیر مبهم ) هیچ کس . کسی . دیّار. || یکی . یک تن .
احدی . [ اَ ح َ ] (ص نسبی ، اِ) منصب داری باشد از انواع منصبداران هند و آن از عهد اکبرشاه معمول گردید. (چراغ هدایت ). و در بهار عجم آمده که...
عهدی . [ ع َ ] (ص نسبی ) منسوب به عهد. رجوع به عهد شود. || کافری که با مسلمانان پیمان دارد. برخلاف حربی . (یادداشت مرحوم دهخدا). معاهد. ...
هم عهدی . [ هََ ع َ ] (حامص مرکب ) هم پیمانی . وفاداری : داده خیری به شرط هم عهدی یاسمن را خط ولیعهدی .نظامی .
کرم عهدی . [ ک َ رَ ع َ ] (حامص مرکب ) خوش خدمتی . (فرهنگ فارسی معین ) : به هندوستان خواجه را خدمتها کرده بود و کرم عهدی نموده در محنتش و چ...
گرم عهدی . [ گ َ ع َ ] (حامص مرکب ) در عهد استوار بودن . در محبت پایدار بودن : به هندوستان خواجه [ احمد حسن ] را به زندان خدمتها کرده بود [...
نیک عهدی . [ ع َ ] (حامص مرکب ) وفای به عهد. (فرهنگ فارسی معین ). وفاداری . نیک عهد بودن : اگرچه نیک عهدی پیشه می کردجهان بدعهد بود اندیشه ...
ولی عهدی . [ وَ ع َ ] (حامص مرکب ) ولیعهد بودن . مقام ولیعهد.جانشینی پادشاه . ولایت عهد : هرچند اینهمه بود نام ولیعهدی از مسعود برنداشت . (تار...