ایم
نویسه گردانی:
ʼYM
ایم . [ اَی ْ ی ِ ] (ع اِ) زن بی شوهر، بکر باشد یا ثیب . ج ، ایائم و ایامی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بیوه زن . (مهذب الاسماء). زن بی شوی . بیوه . زنی است که نیست از برای او شوهر، خواه باکره و دوشیزه باشد و خواه بیوه . ج ، ایایم و ایامی .(شرح قاموس فارسی ). || مرد بی زن کدخدا شده باشد یا نه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). مرد بی زن . (فرهنگ فارسی معین ). مردی است که نیست ازبرای او زن . (شرح قاموس فارسی ). || زن آزاد. || خویشی از جانب دختر و خواهر و خاله . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).قرابت و خویشی است مثل دختر و خواهر و خاله . (شرح قاموس فارسی ). || بمعنی سنگلاخ . (شرح قاموس فارسی ). || مار یا مار سپید و باریک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مار سفید لطیف نازکست یا هر ماریست مثل ایم بکسر اول . مترجم گوید که غلط کرده است مصنف که ایم بکسر اول گفته و صواب بالتخفیف است بدل بالکسر چنانکه جوهری گفته که الایم الحیة قال ابن سکیت مخفف مثل لین و لین و هین و هین و همچنین ابن فارس و غیر او مانند جوهری گفته اند جمع آن ایوم بر وزن سرور می آید. (شرح قاموس ). و رجوع به اَیْم شود.
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
ایم . [ اَ ] (ع اِ) مار. افعی را هم گفته اند. (اقرب الموارد). مارسفید. (غیاث اللغات ). ۞ مارسپید باریک . ج ، اَیّوم . (ناظم الاطباء). صاحب متن...
ایم . (اِ) مردی را گویند که زنش مرده باشد.(برهان ) (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
ایم . (ضمیر) ضمیر متصل یعنی ما. (ناظم الاطباء). ضمیرشخصی متصل فاعلی است و در دو مورد بکار رود: 1 - پس از وجه وصفی (صفت مفعولی ) مانند رفته ا...
عایم . [ ی ِ ] (ع ص ) عائم . شناور. || (اِخ )نام بتی است . (ناظم الاطباء). و رجوع به عائم شود.
ایم ا. [ اَ مُل ْ لاه ] (ع سوگند) قسم بخدا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کلمه ٔ قسم . یعنی سوگند بخدا. (ناظم الاطباء). لغتی است از ایمن اﷲ که ...
ایم هو. [ اَ م َ هَُ وَ ] (ع جمله ٔ اسمیه ) ایم هو فلان یا فلان ؛ ای ما هو شی ٔ هو. (ذیل اقرب الموارد). مخفف ای ما هو. (آنندراج ) (منتهی الا...
خواجه ایم . [ خوا / خا ج َ / ج ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گوراییم بخش مرکزی شهرستان اردبیل . این دهکده کوهستانی و معتدل با 234 تن سکنه ا...
آیم سایم . [ ی َ ی َ ] (ق مرکب ، از اتباع ) در تداول عامه ، گاه گاه . با فاصله های زمانی دور. || به نُدرت .
عیم . [ ع َ ] (ع اِمص ) آرزوی شیر آمدن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بودن «عیمة» در شخص . (از اقرب الموارد). رجوع به عیم...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.