۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
آیَم (اوستایی) واگذار ـ حواله کردن به. 2ـ دادن به 3ـ بسر بردن 4ـ سپری کردن 5 ـ تن دادن، تسلیم شدن
آیم سایم . [ ی َ ی َ ] (ق مرکب ، از اتباع ) در تداول عامه ، گاه گاه . با فاصله های زمانی دور. || به نُدرت .
ایم . [ اَ ] (ع اِ) مار. افعی را هم گفته اند. (اقرب الموارد). مارسفید. (غیاث اللغات ). ۞ مارسپید باریک . ج ، اَیّوم . (ناظم الاطباء). صاحب متن...
ایم . (اِ) مردی را گویند که زنش مرده باشد.(برهان ) (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
ایم . [ اَی ْ ی ِ ] (ع اِ) زن بی شوهر، بکر باشد یا ثیب . ج ، ایائم و ایامی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بیوه زن . (مهذب الاسماء)...
ایم . (ضمیر) ضمیر متصل یعنی ما. (ناظم الاطباء). ضمیرشخصی متصل فاعلی است و در دو مورد بکار رود: 1 - پس از وجه وصفی (صفت مفعولی ) مانند رفته ا...
عیم . [ ع َ ] (ع اِمص ) آرزوی شیر آمدن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بودن «عیمة» در شخص . (از اقرب الموارد). رجوع به عیم...
عایم . [ ی ِ ] (ع ص ) عائم . شناور. || (اِخ )نام بتی است . (ناظم الاطباء). و رجوع به عائم شود.
عائم . [ ءِ ] (اِخ ) بتی است . (منتهی الارب ).