گفتگو درباره واژه گزارش تخلف باجة نویسه گردانی: BAJ باجة. [ ج َ ] (اِخ ) ۞ شهریست به اسپانیا. (دمشقی ). شهریست به اندلس . (منتهی الارب ). رجوع به باجه شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۵ ثانیه واژه معنی باجه باجه . [ ج َ ] (اِخ ) ۞ شهری قدیم است اندر اندلس و باخواسته . (حدود العالم ). نام قصبه ایست در ایالت آلمتیو از کشور پرتقال در جهت جنوب ، در... باجه باجه . [ ج َ ] (اِخ ) قصبه ایست در تونس و در ساحل دریاواقع است و آن موضعی پرزیتون میباشد. این قصبه را باجةالزیت مینامیدند. شاعر هجاگوی مشهو... باجه باجه . [ ج َ ] (اِخ ) قریه ای از قریه های اصفهان . رجوع به باجة شود. ابن باجه اِبْنِ باجّه1، ابوبکر محمد بن یحیى بن الصائغ التُجیبى مشهور به ابن باجه (د 533ق/1139م)، فیلسوف، دانشمند، شاعر و دولتمرد اندلسى و یکى از... ابن باجه ابن باجه . [ اِ ن ُ ج َ ] (اِخ ) ۞ ابوبکرمحمدبن باجه ٔ تجیبی ، و او را ابن الصائغ نیز نامند. حافظ و فیلسوف و طبیب و ادیب و عالم ریاضی و موسیق... باجه وجه باجه وجه . [ ] (اِخ ) نام راجه نشینی در ناحیه ٔ مولتان هندوستانست بحدود 414 هَ . ق . / 1120م . پس از این تاریخ از آن خبری بدست نیست و بنا... باجه جی زاده باجه جی زاده . [ ج َ جی دَ ] (اِخ ) عبدالرحمان بک ، پسر سلیم بغدادی ، معروف به باجه جی زاده .رئیس محکمه ٔ تجارت بغداد. متوفی در حدود سال 1500 ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود