بادام 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        BADʼM 
    
							
    
								
        بادام . (اِخ ) (آب ...) آبی  است  بنزدیکی  محال  قبی میتن ، نزدیک  شهر کَش  ترکستان  و در کنار آن  مابین  قوای  امیرتیمور و دشمنان  جنگی  درگرفته  و غلبه  باامیرتیمور بوده  است : بیکبار مردان  میدان  پیکار تیغ و خنجر در یکدیگر بسته  ابواب  کشش  و کوشش  برگشادند و کنار آب  بادام  را از خون  نوش لبان  گل اندام  عنابی  ساخته ... و دلیران  جانبین  در کنار آب  بادام  باستعمال  آلت کارزار پرداخته  بباد حمله  آتش  قتال  التهاب  یافت ... (حبیب  السیر چ  خیام  ج  3 صص 404 - 405 و ج  1 ص  438).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۷۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        بادام دره . [ دَ رِ / دَرْ رِ ] (اِخ ) دهی  است  از دهستان  نیم بلوک  بخش  قاین  شهرستان  بیرجند در 51هزارگزی  شمال  باختری  قاین . منطقه ای  است  کوه...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بادام صفت . [ ص ِ ف َ ] (ص  مرکب ، ق  مرکب ) مانند بادام . همچون  بادام  : بادام صفت  ز سرخ بیدی یابم  به  برهنگی  سپیدی .(منسوب  به  نظامی ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سیه بادام . [ ی َه ْ ] (اِ مرکب ) کنایه  از چشم  سیاه  خوبان . (آنندراج ). چشم  معشوق . (غیاث  اللغات ).-  سیه بادام  افشاندن  ؛ رسمی  است  در ولایت  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خلف بادام . [ خ َ ](اِخ ) دهی  است  از دهستانهای  یزد که  نام  دیگر آن  پشت بادام  است  رجوع  به  پشت  بادام  در این  لغت نامه  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        دار بادام . [ رِ ] (اِخ ) دهی  از دهستان  حومه ٔ بخش  مرکزی  شهرستان  شاه آباد. بیست  هزارگزی جنوب  باختری  شاه آباد کنار راه  شوسه ٔ شاه آباد به  ایل...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        دره بادام . [ دَرْ رَ ] (اِخ ) دهی  است  از دهستان  جلالوند بخش  مرکزی  شهرستان  کرمانشاهان . واقع در 55هزارگزی  جنوب  کرمانشاهان  و 4هزارگزی  چنار، ب...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        دره بادام . [ دَرْ رَ ] (اِخ ) دهی  است  از دهستان  موگوئی  بخش  آخوره  شهرستان  فریدن ، واقع در 50هزارگزی  باختر آخوره ، با 132 تن  سکنه . آب  آن  از...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        دره بادام . [ دَرْ رَ ] (اِخ ) نام  محلی  کنار راه  شاه آباد به  مهران  میان  همه  کوشتی  و تنگ  ژومرک ، در 20هزارگزی  شاه آباد. (یادادشت  مرحوم  دهخد...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بادام یار. (اِخ ) دهی  است  جزء دهستان  گاوگان  بخش  دهخوارقان  شهرستان  تبریز، در 12هزارگزی  جنوب  خاوری  دهخوارقان  و 12هزارگزی  شوسه ٔتبریز - دهخوا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        پشت بادام . [ پ ُ ] (اِخ ) رجوع  به  رباط پشت بادام  شود.