بادام 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        BADʼM 
    
							
    
								
        بادام . (اِخ ) (آب ...) آبی  است  بنزدیکی  محال  قبی میتن ، نزدیک  شهر کَش  ترکستان  و در کنار آن  مابین  قوای  امیرتیمور و دشمنان  جنگی  درگرفته  و غلبه  باامیرتیمور بوده  است : بیکبار مردان  میدان  پیکار تیغ و خنجر در یکدیگر بسته  ابواب  کشش  و کوشش  برگشادند و کنار آب  بادام  را از خون  نوش لبان  گل اندام  عنابی  ساخته ... و دلیران  جانبین  در کنار آب  بادام  باستعمال  آلت کارزار پرداخته  بباد حمله  آتش  قتال  التهاب  یافت ... (حبیب  السیر چ  خیام  ج  3 صص 404 - 405 و ج  1 ص  438).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۷۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        دم بادام . [ دُ ] (اِخ ) دهی  است  از دهستان  کنگاور بخش  کنگاور شهرستان  کرمانشاه . آب  از سراب  فش .سکنه ٔ آن  194 تن . (از فرهنگ  جغرافیایی  ایران ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        دو بادام . [ دُ ] (اِ مرکب ) کنایه  است  از دو چشم . (از انجمن  آرا) (آنندراج ) : چو بگشاید نگار من  دو بادام  و دو مرجان  رابدین  نالان  کند دل  را ب...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بادام بن . [ ب ُ ] (اِ مرکب ) درخت  بادام  : آستین  نسترن  پر بیضه ٔ عنبر شوددامن  بادام بن  پر لؤلؤفاخر شود. منوچهری .بادام بنان  مقنعه  بر سر بدری...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بادام تک . [ ت َ ] (اِخ ) دهی  است  از دهستان  دستگردان  بخش  طبس  شهرستان  فردوس  که  در 123هزارگزی  شمال  طبس  واقع است . سرزمینی  است  جلگه ای  وگر...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بادام  تر. [ م ِ ت َ] (ترکیب  وصفی ، اِ مرکب ) کنایه  از چشم  : ز بادام  تر آب  گل  برانگیخت گلابی  بر گل  بادام  میریخت .نظامی  (خسرو و شیرین ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بادام تره . [ ت َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) از نوع  ریحان ،قسمی  علف  خوشبوست . بقله ٔ خراسانی . (بحر الجواهر).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بادام تلخ . [ ت َ ] (اِخ ) ده  کوچکی  است  از دهستان  شهاباد بخش  حومه ٔ شهرستان  بیرجند. در 30هزارگزی  جنوب  خاوری  بیرجند در دامنه  واقعست .آب  و هو...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بادام چشم . [ چ َ / چ ِ ] (ص  مرکب ) آنکه  چشمان  کشیده  همچون  بادام  دارد : ای  بت  بادام چشم  پسته دهان  قندلب در غم  عشق  تو چیست  چاره ٔ این  مست...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بادام زار. (اِ مرکب )  ۞  جائی  که  در آن  بادام  کارند. بادامستان . رجوع  به  بادامستان  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بادام زار. (اِخ ) دهی  است  از دهستان  حومه ٔ بخش  خورموج  شهرستان  بوشهر در 5هزارگزی  خاور خورموج  و 6هزارگزی  راه  فرعی  خورموج  به  کنگان . سرزمینی...