بارق
نویسه گردانی:
BARQ
بارق . [ رِ ] (اِخ ) باوق . یارق . یاروق . بخشی ختایی . معلم و مربی فرزند غازان بود:... و چون پنج ساله شد (فرزند غازان ) اباقاخان او را به بارق بخشی ختایی سپرد تا او را تربیت کند و خط مغولی و اویغوری و علوم و آداب ایشان بیاموزد... (تاریخ مبارک غازانی چ 1358 انگلستان ص 8). و رجوع به همین کتاب ص 10 شود.
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
بارق . [ رِ ] (ع ص ، اِ) برق . || هر چه بدرخشد. (از اقرب الموارد).روشن و تابان . (غیاث ). درخشان . یغشاه بارق من نوره .(حکمت اشراق چ 1331 ...
بارق . [ رِ ] (اِخ ) نام پدر قبیله ای است در یمن . (آنندراج ). لقب سعدبن عدی که پدرقبیله ای است از یمن . (معجم البلدان ) (تاج العروس ) (ناظ...
بارق . [ رِ ] (اِخ ) نام شاعری است از عرب که وی را سراقةبن مرداس بارقی اصغر میخواندند و شرح حال وی در المؤتلف و المختلف آمدی (صص 134-...
بارق . [ رِ ] (اِخ ) ملک ... نام والی قلعه ٔ سلم بود. صاحب حبیب السیر آرد: یوشع مدت هفت سال کمر جهاد بر میان بسته بسیاری از اهل کفر و عناد ...
بارق . [ رِ] (اِخ ) کوهی است در سراة. (از حاشیه ٔ المعرب جوالیقی ص 301) (از ابن درید در کتاب الاشتقاق ص 282). نام کوهی . (آنندراج ). کوهی است ...
بارق . [ رِ ] (اِخ ) موضعی است به تهامه .(از تاج العروس ). و رجوع به معجم البلدان ج 2 شود.
بارق . [ رِ ] (اِخ ) یکی ازارکان عرض یمامه است . (از تاج العروس ). رکنی از ارکان عرض یمامه ، و آن کوهی است . (معجم البلدان ج 2).
بارق . [ رِ ] (اِخ ) موضعی است به کوفه . (تاج العروس ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جائی است نزد کوفه . (آنندراج ) : وردهم عن لعلع و بارق ...
بارق . [ رِ ] (اِخ ) آبی است به شراة. (از تاج العروس ، بنقل ابن عبدالبر). و یاقوت در معجم البلدان از قول ابن عبدالبر آرد: آبی است بسراة و...
بارق . [رِ ] (اِخ ) نهری است در باب الجنة در حدیث ابن عباس که ابن حاتم آن را در التقاسیم و الانواع فی حدیث الشهداء آورده است . (از تاج ال...