بازیگری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) شعبده . بازی نمودن . چشم بندی . فریب
: به بازیگری تیر بازه ببست
چو شد غرقه پیکانش بگشاد دست .
فردوسی .
جهان بازیگری داند مکن با این جهان بازی
که درمانی بدام او اگر چه تیز پروازی .
ناصرخسرو.
درآمد ببازیگری ساختن
چو گردون به انگشتری باختن .
نظامی .
|| رقص . پای کوبی . رقاصی
: چو در زرد حله کنیزان مست
به بازیگری دست داده به دست .
اسدی (گرشاسب نامه ).
پس از سر یکی بزم کردند باز
ببازیگری می ده و چنگ ساز.
اسدی (گرشاسب نامه ).
بر آراسته قوس را مشتری
زحل در ترازو به بازیگری .
نظامی .
|| شوخی . بیهده . عبث
: مپندار کز بهر بازیگری است
سراپرده ٔ این چنین سرسری است .
نظامی .
|| شیطانی . شیطنت . (یادداشت مؤلف )
: گفتم این بازیگری با هر کسی چندین چراست
گفت بازیگر بود کودک که بازاری بود.
حقوری .